بهم بگو چه آدمی از نظرت جذابه. ظاهر رو بیخیال. چون اون رو داشتم یه مدت پیش و فرجی نشد منم ولش کردم. رفتار چطور؟ چون هرچی رو امتحان کردم، واکنشی ندیدم. قبلا چی داشتم که آدمها جذبم میشدن؟ بزار ببینم .. دیوونه بودم. الانم هستم. خیلی شوخ و خنگ بودم. الان فقط با بعضیا هستم. سنم که بیشتر شد محتاط تر شدم.
دیگه همین. بقیهش همین گهی که بودم هستم بنظرم. از اول جالب نبودم؟ جالب هستم ولی کسی درک نمیکنه؟ منتظر آدمش موندم تا جذابیتمُ نشون بدم؟ وقتی من هیچی ندارم دیگه. من همش همینم. همین قد. همین اندازه. بیشتر از این نمیشم. نه اون اندازهای که تو و آدمهای دیگه میبینید. اونقدری که مامان دیده. خودم دیدم. اون قدرم من.
بشم شبیه دخترایی که باهاشون میخندی؟ نه من اینکارُ نمیکنم. بهشون حسادت میکنم و دوست دارم مثلشون با ناز بیام طرفت و یه لبخند دندون نمای جذاب بزنم و خیره تووی چشات باهات حرف بزنم. ولی فکر کنم ترجیح میدم از فاصلهی سه متری از پشت قاب عینک دودی نگاهت کنم و هیچ غلطی نکنم و شکایت کنم چرا محلم نمیذاری. و وقتی نگاهم میکنی به خودم میگم به بغلیم نگاه میکرده و میگم یارو فازش معلوم نیست و علاقمَ از روی وجودت برمیدارم و میندازم روی دوشم و میچرخم بین آدمها.
نُچ. نیست. آدم دلخواهی نیست. من باید یکی رو دوست داشته باشم. دروغ نمیگم. واقعا همینطوره. من باید به یکی فکر کنم نمیتونم اینجوری زندگی کنم. حتی اگه محلم نده. به غرورمم برنمیخوره. خودم نخواستم بدستت بیارم. نمیدونم اگر میخواستم میشد یا نه. ولی فکر کنم خوبیِ ندونستن اینه که دیگه با حقیقتِ ماجرا روبرو نمیشی.
دیگه همین. بقیهش همین گهی که بودم هستم بنظرم. از اول جالب نبودم؟ جالب هستم ولی کسی درک نمیکنه؟ منتظر آدمش موندم تا جذابیتمُ نشون بدم؟ وقتی من هیچی ندارم دیگه. من همش همینم. همین قد. همین اندازه. بیشتر از این نمیشم. نه اون اندازهای که تو و آدمهای دیگه میبینید. اونقدری که مامان دیده. خودم دیدم. اون قدرم من.
بشم شبیه دخترایی که باهاشون میخندی؟ نه من اینکارُ نمیکنم. بهشون حسادت میکنم و دوست دارم مثلشون با ناز بیام طرفت و یه لبخند دندون نمای جذاب بزنم و خیره تووی چشات باهات حرف بزنم. ولی فکر کنم ترجیح میدم از فاصلهی سه متری از پشت قاب عینک دودی نگاهت کنم و هیچ غلطی نکنم و شکایت کنم چرا محلم نمیذاری. و وقتی نگاهم میکنی به خودم میگم به بغلیم نگاه میکرده و میگم یارو فازش معلوم نیست و علاقمَ از روی وجودت برمیدارم و میندازم روی دوشم و میچرخم بین آدمها.
نُچ. نیست. آدم دلخواهی نیست. من باید یکی رو دوست داشته باشم. دروغ نمیگم. واقعا همینطوره. من باید به یکی فکر کنم نمیتونم اینجوری زندگی کنم. حتی اگه محلم نده. به غرورمم برنمیخوره. خودم نخواستم بدستت بیارم. نمیدونم اگر میخواستم میشد یا نه. ولی فکر کنم خوبیِ ندونستن اینه که دیگه با حقیقتِ ماجرا روبرو نمیشی.