اگر دوباره همه چیز از هفت و بیست دقیقه شروع بشه، میتونیم بازم خوشبخت باشیم.

اگه می‌فهیدی اون پیامی که برات فرستادم رو با گریه نوشتم، هیچوقت نمی‌پرسیدی چرا.
من ففط می‌خواستم یه روز آروم داشته باشم، مثل دیروز. مثل پریروز. ولی نمیشه، نه؟ سرنوشته. سرنوشت بعضیامون اشک و خون و بغضه. انقدر رقت انگیز و مریض شدیم که حتی ‌نمی‌تونیم خودمون رو از این مرداب بیرون بکشیم.
پرسیدی چرا. شاید انقدر توی این لجنزار فرو رفتم که نذاشت کلمه ها درست از دهنم بیرون بیاد. حق داری نشنوی. حق داری بگی چرا. ولی حتی تو هم خیلی من رو نمی‌شناسی و باعث شرمندگیه. شرمندگی تو. که الان بجای اینکه منتظر باشی جواب پیامت رو بدم، باید بیای اینجا رو چک کنی ... چون تو هیچی ازم نمیدونی.
خیلی خواسته‌ی زیادیه نه؟ یه زندگی آروم. آره ما آدما انقدر وقیح شدیم که داریم طلب یه زندگی روتین می‌کنیم. ولی واقعا هیچی ساده نیست، نه؟ لعنت بهت. جواب بده، بگو نه تا با تمام توانم بزنم زیر گریه و یادت نیاد آخرین بحثی که بدون اشک ریختن من تموم شد، کِی بود.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان