اگه میفهیدی اون پیامی که برات فرستادم رو با گریه نوشتم، هیچوقت نمیپرسیدی چرا.
من ففط میخواستم یه روز آروم داشته باشم، مثل دیروز. مثل پریروز. ولی نمیشه، نه؟ سرنوشته. سرنوشت بعضیامون اشک و خون و بغضه. انقدر رقت انگیز و مریض شدیم که حتی نمیتونیم خودمون رو از این مرداب بیرون بکشیم.
پرسیدی چرا. شاید انقدر توی این لجنزار فرو رفتم که نذاشت کلمه ها درست از دهنم بیرون بیاد. حق داری نشنوی. حق داری بگی چرا. ولی حتی تو هم خیلی من رو نمیشناسی و باعث شرمندگیه. شرمندگی تو. که الان بجای اینکه منتظر باشی جواب پیامت رو بدم، باید بیای اینجا رو چک کنی ... چون تو هیچی ازم نمیدونی.
خیلی خواستهی زیادیه نه؟ یه زندگی آروم. آره ما آدما انقدر وقیح شدیم که داریم طلب یه زندگی روتین میکنیم. ولی واقعا هیچی ساده نیست، نه؟ لعنت بهت. جواب بده، بگو نه تا با تمام توانم بزنم زیر گریه و یادت نیاد آخرین بحثی که بدون اشک ریختن من تموم شد، کِی بود.
من ففط میخواستم یه روز آروم داشته باشم، مثل دیروز. مثل پریروز. ولی نمیشه، نه؟ سرنوشته. سرنوشت بعضیامون اشک و خون و بغضه. انقدر رقت انگیز و مریض شدیم که حتی نمیتونیم خودمون رو از این مرداب بیرون بکشیم.
پرسیدی چرا. شاید انقدر توی این لجنزار فرو رفتم که نذاشت کلمه ها درست از دهنم بیرون بیاد. حق داری نشنوی. حق داری بگی چرا. ولی حتی تو هم خیلی من رو نمیشناسی و باعث شرمندگیه. شرمندگی تو. که الان بجای اینکه منتظر باشی جواب پیامت رو بدم، باید بیای اینجا رو چک کنی ... چون تو هیچی ازم نمیدونی.
خیلی خواستهی زیادیه نه؟ یه زندگی آروم. آره ما آدما انقدر وقیح شدیم که داریم طلب یه زندگی روتین میکنیم. ولی واقعا هیچی ساده نیست، نه؟ لعنت بهت. جواب بده، بگو نه تا با تمام توانم بزنم زیر گریه و یادت نیاد آخرین بحثی که بدون اشک ریختن من تموم شد، کِی بود.