رواشناسا هیچ چیزی حالیشون نیست. داری از هم میپاشی. موقع رفتن داخل مطبش یه تیکه ازت افتادی روی صندلی سالن انتظار ولی بازم لبخند میزنن و میگن خودت باید خودت رو نجات بدی.
قضیه اینه آقای دکتر. اینجا هیچکس خودش رو نجات نمیده. چون ارزشش رو نداره. اینجا همه عین مرده زندگی میکنن تا وقتی که واقعا بمیرن. حتی شک دارم اگه دوتا انگشت سبابه و وسطتت رو بذاری جلوی بینیم، نفس بکشم.
میشینی روی صندلی طرح چرم مشکی. از پشت ماسک بهت لبخند میزنه و برای چهارمین بار از وقتی که نشستی توی ماشین تا برسی اینجا از خودت میپرسی "دارم چه گهی میخورم؟ مثلا قراره واقعا درست شه؟" و بهت میگه با یه صندلی خالی حرف بزنی و خودت رو خالی کنی. ببخشید آقای دکتر. یه سوال داشتم از خدمتتون. اگر خالی باشیم چی؟ اگر مشکل همین باشه چه؟ اگر فقط خشم و غم مونده باشه توی این بدن چی؟ قول میدی وقتی میریزمشون بیرون، دست و پا نزنی؟ غرق شو. تن بده به سرنوشتت. درست مثل چیزی که خودت گفتی. تو نمیتونی شرایط رو عوض کنی.
قضیه اینه آقای دکتر. اینجا هیچکس خودش رو نجات نمیده. چون ارزشش رو نداره. اینجا همه عین مرده زندگی میکنن تا وقتی که واقعا بمیرن. حتی شک دارم اگه دوتا انگشت سبابه و وسطتت رو بذاری جلوی بینیم، نفس بکشم.
میشینی روی صندلی طرح چرم مشکی. از پشت ماسک بهت لبخند میزنه و برای چهارمین بار از وقتی که نشستی توی ماشین تا برسی اینجا از خودت میپرسی "دارم چه گهی میخورم؟ مثلا قراره واقعا درست شه؟" و بهت میگه با یه صندلی خالی حرف بزنی و خودت رو خالی کنی. ببخشید آقای دکتر. یه سوال داشتم از خدمتتون. اگر خالی باشیم چی؟ اگر مشکل همین باشه چه؟ اگر فقط خشم و غم مونده باشه توی این بدن چی؟ قول میدی وقتی میریزمشون بیرون، دست و پا نزنی؟ غرق شو. تن بده به سرنوشتت. درست مثل چیزی که خودت گفتی. تو نمیتونی شرایط رو عوض کنی.