گویند که یارِ دگری جوی و ندانند / بایست که قلب دگری داشته باشم *

هی می‌خواهم خودم را از تو بگیرم. بدانی بدون من چه می‌شود و به رویم‌نیاوری هیچ چیز خاصی نمی‌شود. به خودم قول میدهم جواب حرفهایت را سرد بدهم. دیر نگاهت کنم‌. نخندم. از سیر تا پیاز روزم را برایت تعریف نکنم. برای یک لقمه بیشتر سالادالویه از سر و کولت بالا نرم. ولی ته تهش برگشتی گفتی تغییر کرده‌ام و اینطوری بیشتر بهم می‌آید. خیلی نامردی. یک لقمه بیشتر سالادالویه چی بود که تغییر بهتری محسوب شد؟


*عماد خراسانی

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان