دیر است گالیا *

انقدر هی خودم رفتم و باز خودم با خودم حرف زدم و برگشتم، که هیچوقت جدی‌ام نگرفتی. دوست داشتم فکر کنی داری مرا از دست می‌دهی. سراغم را از دوستهایم بگیری. ولی آنها را نمی‌شناسی. هر چیزی که دوست دارم را نمی‌شناسی جز خودت. خود لامصبت را خوب می‌شناسی برای همین می‌دانی هردفعه برمی‌‌گردم. می‌دانی دلم طاقت نمی‌آورد. می‌دانی تا یک دختر سمتت می‌آید سریع باید بیایم سمتت که نشانش بدهم من را داری. ولی این‌بار، این تو بمیری از آن تو بمیری ها نیست. فقط نمی‌دانم چند روز که بگذرد جدی می‌گیری که دیگر نیستم؟ آخرین بار سه روز طول کشید. امروز روز پنجم بود و تو پیام دادی کم لوس بازی دربیاورم. می‌خندم و پیامت را پاک می‌کنم. چند روز بگذرد جدی می‌گیری که دیگر نیستم؟


دیر است گالیا

در گوش من فسانه دلدادگی مخوان

دیگر ز من ترانه شوریدگی مخواه

[هوشنگ ابتهاج] *

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان