بعد از هزار مرتبه خواهش، دم وداع / چیزی نداشتم که بگویم .. گریستم *

آنقدر به تو فکر می‌کنم که آن روز به جای اینکه بگویم‌ "مامان" ، اسم تو را صدا کردم. مامان گفت "وا، فلانی کیه؟" .. توی چشم‌هایش نگاه نکردم و گفتم "همون بازیگر جدیده، چشم ابرو مشکیه، موهاش فندقیه، خوشگل میخنده .." و این نزدیک‌ترین تجربه‌ی حرف زدن‌ام با مامان از تو بود.


* حسین دهلوی

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان