وقتی قبلاها از سر بیحواسی کاری را انجام میدادم، مامان میگفت "عاشقیا!" و بعد دقیق میشد توی صورتم که ببیند واقعا هستم یا نه. دیروز پارچ آب را خالی کردم توی یخچال ، تا یک ساعت هرچی دستمال میکشیدم نمِ طبقههایش خشک نمیشد و مامان از دهنش در رفت "عاشقیا" و غمگین نگاهم کرد.
* امیرشکفته