از لبخندش خوشش نمیومد، چجوری باید زدش که بدش نیاد؟

می‌خواستی بعد حرف تلخی که زدی، با یه شوخی در مورد یک ماه زودتر گرفتن تولدم زهرش رو کم کنی ولی کلمه‌هات نیش شدن رفتن توی قلبم و داشت پخش میشد توی کل وجودم، می‌رفت تووی گذشته .. رخنه می‌کرد تووی حال .. راهش رو باز می‌کرد سمت آینده. شاید خودت یادت رفته باشه تا الان ولی من هیچوقت یادم نمیره و ترس از دست دادنت رو انداختی به جونم و دارم به این فکر می‌کنم چرا نمی‌تونم یه تیکه از روحم که خیلی تو رو دوست داره رو بدم بهت؛ تا هروقت فکر ناخوشایندی یقه‌ت رو گرفت، انقدر خودت رو دوست داشته باشی و خودخواه بشی و نیازم به وجودت رو بفهمی که همون موقع اصلا زنگ بزنی بهم. چرا نمی‌شه. نه می‌تونم ببرمت هاگوارتز، نه میشه بردت توی کتاب، نه شعرها رو میشه تزریق کرد توی روحت، نه می‌تونم یه تیکه از روحم رو بهت بدم بذاری توی جیبت .. پس این دنیا چی داره که انقدر دوستش دارن همه؟ هیچی نمیشه که. شاید هم یکی مثل تو رو دارن که دل نمی‌کنن از این جهان.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان