سلام، سلامتی شاید بیاورد ولی برای من حس دلگرمی داشت‌.

فکرش را هم نمی‌کردم. از آن آدمهایی نبودی که اهلِ نگه داشتن باشی .. چه خاطرات، چه عادتها، چه القاب. آیدی‌ تلگرامت را وارد کردم و همان سه سال پیش بود. شماره‌ات را خیلی وقتها پیش حفظ بودم. آن موقعی که کنار ساحل نشسته بودیم و سگ ولگردِ پیری کنارمان نشست و خیلی آرام خوابش برد.
فکرش را هم نمی کردم ولی عکست را دیدم. فرق کرده بودی و تنها راهی که توانستم برای تخلیه هیجانم استفاده کنم فریاد زدن اسمت بود و همین کافی بود که ندا و رویا بدوند سمتم و زل بزنند به صفحه‌ی گوشی تووی دستم‌. چون می‌دانستند .. خبر داشتند .. تو را می‌شناختند و خاطرات کوچک و ناچیزم با تو را صدها بار شنیده بودند.
نمی‌دانم غمِ نداشتنت - هیچوقت نداشتنت - بود یا دلتنگیِ دیدن صورتت که جاافتاده بود یا دلگیری از اینکه من تو را و تغییراتِ لعنتی‌ات را می‌دیدم و تو مرا ندیده بودی .. چندوقت است؟ یادم نیست. انقدر این چند روز همه چیز را مرور کرده‌ام که ترتیب حوادث از دستم در رفته.
می‌دانم برای من نیستی. می‌دانم برای من نمی‌شوی. ولی کاش می‌دیدمت. دلم برای حتی سلام کردن به تو تنگ شده. تو فرق کرده‌ای. من فرق کرده‌ام‌. قول می‌دهم این‌بار اول به تو سلام کنم. هر بار بین جمعیت گم می‌شدی و یا برایت مهم نبود ولی من دلم فقط خوش بود برای حتی سر تکان دادنت بعنوان سلام. 
دریغ‌اش کردی از من. شاید هم تقصیر خودم بود. ولی این‌بار اشتباه نمی‌کنم. حالا که درسم را یاد گرفته‌ام دیگر نمی‌بینمت. لعنت.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان