استوری‌های تولدت مبارک هم دلم رو خوش نکرد.

حس تنهایی شدیدی دارم. ده دقیقه است که آفتاب از روی بدنم رفته و کم‌کم داره سردم میشه. گربه‌ی ماده‌ی سفید و خاکستری نشسته روبروم و پُز آفتابی رو میده که افتاده روش و چشم‌هاش رو نیمه‌باز گذاشته.
حسم مثل وقتیه که دور و بری‌هات با هیجان از یه موضوعی حرف میزنن و تو چیزی در موردش نمی‌دونی. یا وقتی که همه خواب پادشاه هفتم رو هم دیدن و تو پلک‌هات حتی یک‌بار هم به هم نرسیدن. مثل وقتی که عکسِ دورهمی دوستهات رو می‌بینی و خودت رو نه.
امروز بیست ساله شدم و نهصد کیلومتر دورم از خونه. تنها نشستم توی آلاچیق حیاط خوابگاه و نمی‌دونم سفیدی‌های روی سکوهاش بخاطر رنگه یا خرابکاری پرنده‌ها. مهم هم نیست. نشستم بالاخره.
دوباره دلم خواست خودم رو ناپدید کنم ولی نمی‌تونم. بین خروپفِ هم‌اتاقی‌هام اومدم خورشید رو بدرقه‌ کنم و لاک صورتی روشن و تیره بزنم به ناخن‌هام. یه جایزه برای اینکه بیست سال رو زندگی کردم نسبتا خوب.
ولی بازم دلم گرفته چرا .. شاید گنجشک‌های روی درخت کاج سمت چپم بدونن ولی حیف که زبونشون رو بلد نیستم. کاش یکم واضح‌تر بگن لااقل‌.
یا به قول آقای آذر، روز میلاد من است آمده‌ام دست کشم به سر و گوش عرق کرده‌ی دنیای خودم.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
مبینا
۱۹ دی ۹۹ , ۱۶:۴۷

خانم سه حرفی🙃تولدتون مبارک:)ساله پر از آرامشی داشته باشد.

پاسخ :

ممنونم 🌷 همچنین شما :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان