باز هم احوالت را از دیگری شنیدم. چنان بیاهمیت از طرز سلام دادنِ تو صحبت میکرد که انگار یک چیز ساده است. پرسیدم "چجوری سلام داد؟" گفت "چجوری ندارد، سلام داد." چرا نمیفهمند فرق دارد؟ چرا به جزئیات توجه نمیکنند. مثل وقتی که گفتم "حتما نبودنم تووی خانه را حس کرده، نه؟" و گفت "چیزی که از صورتش معلوم نبود." لعنتیها نمیخواهند دل آدم را خوش کنند. پدرکشتگی دارند انگار. ولی تو وقتی برگشتم باز هم بیا. سلام هم ندادی، ندادی. فقط بیا.
.

من نه شاعرم نه نویسنده . نه میشوم . شاعرها و نویسندهها از همهچیز مینویسند . از همهچیز مینویسند و از نوشتنشان نان میخورند . من امّا فقط از تو مینویسم . فقط از تو مینویسم و با نوشتنام خون دل میخورم .
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com