عادتهایت را یادم نیست. چند روز پیش داشتم فکر میکردم که قبلا وقتی حرف میزدی دستت را چه حالتی میکردی و .. یادم نبود! برایت عجیب نیست؟
صورتت را یادم نیست چه برسد به صدایت. مگر دوستت نداشتم؟ مگر برایت گریه نکرده بودم؟ چقدر باید دوست نداشتنِ من توسط تو طول میکشید تا بالاخره دست بکشم؟ از وقتی رفتی؟ از وقتی میشنیدم خوبی و روزگار میگذرانی و سختت نیست؟ از وقتی شبها با فکرت خوابم نمیبرد و از یک جایی به بعد امید دوباره دیدنت را از دست داده بودم؟
ولی آن روز که آمدی و بعد از چندسال، با فاصلهی دو متری از من نشستی و بعد از رفتنت حتی یکی از رفتارهایت را یادم نمانده بود فهمیدم که تمام شده. شاید ندا و رویا بگویند هنوز دوستت دارم .. ولی آنها چه میدانند. منم که بدون عشق ماندهام. منم که ظهر خوابت را دیدم و هوای دیدنت به سرم نزد و هنوز آرامش میگیرم از تویی که شبیه چندسال پیشت هستی تووی خیالم .. نه این پسرِ وراجِ خودپسندی که چندوقت پیش در دومتریام نشسته بود و چاییاش را طوری مخفیانه خورد که فرصت نکردم صورتش را ببینم. که صورتِ بیصاحبت در ذهنم، جزئیات ندارد و بخاطرش نمیبخشمت. فقط باید چاییات را آرام میخوردی. این یکی را مدیونِ من بودی .. نگو نه.
.

من نه شاعرم نه نویسنده . نه میشوم . شاعرها و نویسندهها از همهچیز مینویسند . از همهچیز مینویسند و از نوشتنشان نان میخورند . من امّا فقط از تو مینویسم . فقط از تو مینویسم و با نوشتنام خون دل میخورم .
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com