نفهمیدی. چرا هیچوقت نمیفهمیدی؟ چقدر تووی دنیای خودت غرق بودی؟ ۲ متر؟ ۳ متر؟ یا چقدر از دنیای من دور بودی؟ از اینجا تا زحل؟
آن روز که نشسته بودی و جوجههای روی منقل را باد میزدی، فرصت را در هوا چنگ زدم و دوربین به دست نزدیکت شدم. کسی کنارت نشست و جفتتان بادبزنهایتان را گرفتید بالا. تو در کادر بودی. منقلِ پر از پر و بالت. آن آدمِ نه چندان مهمِ کنارت و چندتا درخت. تو به دوربین نگاه میکردی. من به تو. تا به حال بااین دقت و با دلیلِ محکم در جمع به صورتت زل نزده بودم. گفتی "گرفتی؟" گفتم "نه بد شد، یکی دیگه" و پنج ثانیه دیگر هم به صورتت نگاه کردم.
*I found - Amber Run