تقدیر خودم را به غمت دوخته ام *

یا آن موقع که شماره‌ات را فهمیدم‌. لعنتی. جوری عددها را محکم تووی ذهنم نگه داشته بودم که مغزم درد گرفت. "الان یادم میره .. الان یادم میره". نرفت. نوشتمش و به راهِ ارتباطیِ غیرممکنی که برایم کشف شده بود نگاه می‌کردم‌.

در مخاطبینم ذخیره‌ات کنم؟ ریسک‌اش زیاد است. من و مامان اعتقاد داریم تلفن همراه آنقدرها هم شخصی نیست. اگر هم هست، چیزی برای پنهان کردن نیست.

تصمیم گرفتم جوری جایی ثبت‌اش کنم که فقط خودم بفهمم. رفتم سراغ دفترچه خاطراتم. یادم نیست دقیقا چه نوشتم ولی باید چیزی مثل این باشد که "صفر درصد امید دارم به آینده. نه روز دیگر جواب کنکور می‌آید. یک روز بعدش فلان کار را می‌کنم و ..." شماره‌ات خلق شد. عددِ اولِ هر جمله.

و روزی که خودم را خیال بیرون کشیدم و از تویی که از همه جا بی‌خبر بودی، عصبانی شدم؛ خط خطی کردم تمام آن عددها را و فقط می‌دانم صفر داشت و نه و یک.


* لیلا هنگروانی

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان