مغز عزیز، طرف منی یا اون بنده‌ی خدا؟

چرا توی خواب دستت رو گرفتم. چرا گذاشتی دستت رو بگیرم. چرا مهربون بودی. من حتی توی واقعیت، مهربونیت رو ندیدم‌. چرا چیزی رو می‌بینم که قرار نیست واقعیت داشته باشه؟ این مغز لعنتیم داره چکار می‌کنه با من‌؟ می‌خواد دلتنگیم رو کم کنه؟ می‌خواد چی رو نشونم بده دقیقا؟ دهنم از صبح صاف شده از بس بهت فکر کردم‌. ولی گریه‌م نگرفت‌‌. میشه بهش گفت پیشرفت؟ کاش بشه گفت، چون سخت بود. سخت هست‌. و می‌دونم آسون‌تر هم نمیشه از این به بعد.
من رو عادت نده به فکرت. من زود عادت می‌کنم. سختم میشه دل کندن برای هزار و سیصد و هفتمین بار.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان