تقصیر من بود؟ چکار کنم درست شود؟ تروخدا ناراحت نشو. فقط بگو چکار کنم؟ من قبل از اینکه آن حرف را به تو بگویم نزدیک به ده دقیقه راجع بهش فکر کردم. بااینحال در مکثهایی که بین جواب دادن به تو، بین حرفهایم بود هم باز فکر کردم. ولی تو دو بار ضربه زدی به زانویم، چشمک زدی به معنی اینکه "چی شد؟" و نگذاشتی برای سومین بار تمام احتمالات را از سر بگذرانم. شاید برای همین، دلخور شدی. تقصیر من بود؟ کاش میشد برگردیم عقب که به قول تو، خودخواه نشوم و قبول کنم حرفت را. حرفی را که از اول خودم زده بودم، خودم پیشنهاد داده بودم و حالا بخاطر شخصیتِ افسردهی پر از اضطرابم میدانستم که اگر عمل کنم به پیشنهادم، به هیچکس خوش نمیگذرد چون نمیتوانم دردم را پنهان کنم. انرژیاش را ندارم. تمام این ۱۵ روز گذشته را ،قبلترهایش را بیخیال، داشتم تظاهر میکردم. دروغ نمیگویم، هر لحظهاش بد نبود. ولی آن چهارباری که اشکم درآمد، بد بود. آن روزی که اشکت درآمد بد بود.
دلم نمیخواهد دلیل حال خوب اطرافیانم باشم. چون به این معنیست که میتوانی دلیل حال بدشان هم بشوی. بگذارید من گوشهی اتاقم بمانم. باهمین کتابها، فیلمها، اینترنتام و گوشی. با همین تنهایی. دیگر راضیام از تنها ماندنم. تنها نبودن بیشتر درد دارد. آدمها، آسیب میزنند به من.