* No, I don't want to disappoint everyone that I've ever loved

دوره هایی هست توی زندگیم که خشم و استیصال و ناامیدی و غم همشون باهم ترکیب میشن و میرن تووی جلدم. توی این دوره ها، میتونم قوی ترین یا ضعیف ترین حالت خودم باشم. میتونم از شدت درموندگی، جوری بزنم به سیم آخر که شاید با دیدنم حس کنی  خیلی نترس شدم ولی .. همون لحظه دارم میلرزم و گلوی دردناکم رو با قورت دادنِ اب دهن، از خشکی درمیارم و انگار بجز اون لحظه، قرار نیست لحظه و ثانیه ی بعدی ای وجود داشته باشه. اینجور مواقع انقدر خشمم زیاده که چشم به راهِ چند قطره اشکم. دلم روون شدنِ قطره ها رو روی صورتم میخواد طوریکه نفهمی از کجا این شکلی صورتت تر شد ولی احساس خالی شدن و رهایی بکنی. حتی نمیدونم از چی ناراضی ام. نه که همه چی عالی و بی نقص باشه و نه حتی اینکه خودم و اطرافیانم شاد و راضی باشیم و با هم کنار بیایم ولی اگر بخوام دست بذارم روی یک موضوع و بگم این قسمتش داره اذیتم میکنه .. نه نمیتونم. نمیشه. چون تووی همون لحظه مغزم میگه "خفه شو. این چیزیه آخه؟". نمیدونم از کِی عادت کردم که خو بگیرم به بدی دیدن .. به دوست داشته نشدن .. به امن نبودن .. به بی حسیِ مطلق ولی، خوب نیست. دیگه نمیتونم تغییر کنم. دارم نابود میشم. درواقع توی همین دوره  های هرچندوقت یکباره که حس میکنم دارم از بین میرم و بقیه مواقع مثل یک انسانِ خرِ راضی، به زندگیم ادامه میدم. ولی خوبه همینجوری. اگر من یه انسانِ ناخَرِ ناراضی بودم، دووم نمیاوردم.


*Unholy - Santioni Le  Seint

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان