نمیخواستم بیایم سراغت. باور کن. رفتم از سر بیکاری عکسهای قدیمی را دیدم. یکی از عکسهای چهار نفره را پیدا کردم که از قضا من کنار تو ایستادهام. با خطکش اگر آن لحظه، طول لبخندم را اندازه میزدی، عریضترین لبخند عمرم شده بود یحتمل. با دیدن آن عکس، شیر شدم. گفتم آره .. فلانی میگفت اصلا اهل دوست داشتن و این سوسول بازیها نیستی، بخاطر همین از من خوشت نمیآید. نه که ایراد از من باشد یا اصلا سلیقهات نباشم یا نگاه آنطوری به من نداشته باشی .. نه .. اهل عشق و عاشقی نیستی. عکس را دوباره برای خودم توی موبایلم فرستادم و ده باری زوم کردم روی خودم و تو و لبخندت و لبخندم و چشمانِ خندانم و چشمان خندانت و دیگر نفهمیدم چه شد که دستم رفت روی آیدی تلگرامت و باز کردم و گفتم فقط چک میکنم عکست را عوض کردهای یا نه. عکس نداشتی. ولی یک چیز دیگری هم فرق میکرد. آن هشتگ و قلب چه میگفت؟ آن جملهای که مجبوری زدم تووی ترنسلیت و دیدم بدجور عاشقانه است و از قضا فرانسوی، چه میگفت؟ میگفتند اهلش نیستی، چه شد پس؟ به من که رسید اهل دوست داشتن نبودی؟ به من که میرسد همه دوست داشتنها ته میکشد؟ آدم ها میخواهند تنها باشند؟ میفهمند قرض و قسط و وام و بدبختی دارند؟ نمیدانم دیگر دوستت ندارم یا اینکه دوستم نداری برایم آنقدر عادی شده که دیگر حسش نمیکنم. ولی باور کن، مهم نیست. فقط در کسری از ثانیه، چشمهایم داغ شد. کولر روشن است پس هوا خنک و تضاد بین دما باعث شد کمی چشمم بسوزد. ولی میدانم که دیگر قرار نیست بعدها که از سر بیکاری عکسهای قدیمی را دوره کردم، به حس و لبخندهایشان اهمیتی بدهم. من لبخند میزدم چون تو کنارِ من در عکس بودی. تو لبخند میزدی چون عکس بود.
.

من نه شاعرم نه نویسنده . نه میشوم . شاعرها و نویسندهها از همهچیز مینویسند . از همهچیز مینویسند و از نوشتنشان نان میخورند . من امّا فقط از تو مینویسم . فقط از تو مینویسم و با نوشتنام خون دل میخورم .
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com