اینم یجور درده.

ماسه‌های خیس پاهایش را قلقلک می‌داد. اگر موج بلند بالای سرش که تا ثانیه‌های دیگر در بر می‌گرفتش، اجازه می‌داد .. می‌توانست خورشید در حال غروب را در امتداد دریای پیش رویش ببیند. سرش را سمت آسمان بلند کرد. موج عظیم خیز برداشته بود بالای سرش و به عظمت همان ساختمانی بود که دو روز پیش درش سکونت داشت. می‌دانست راه گریزی نیست. لبخندی زد. چشم‌هایش را بست. همیشه دریا را دوست داشت. فرقی نمی‌کند چه کار با او بکند.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان