خاکی و تو را مُشک خُتَن دانستم / خاری و تو را گل و سَمَن دانستم

به خودم گفتم "آفرین پیشرفت کردیم. گریه‌مون نگرفت." و انگار قضیه رو کم کردن باشه، یه گرمی‌ای تو چشمهای سردم پیچید. من حرف دلم رو نزدم. دل سردیم از رفتارت رو نشون ندادم چون ته دلم امید داشتم دوستم داشته باشی. می‌ترسیدم اگر نشون بدم، سرد بشی ولی نمی‌دونستم که هیچ چیز نمی‌تونه جلوی احساسات یه آدم رو بگیره. مثل مال من. که دو رو بازی کردنت، دل سردم نکرد. حتی اگه دل سردم کرد هم باعث نشد خودم رو دور کنم. چون این وسط حس من واقعی بود. ولی چیزی که بیشتر از هر چیزی این روزها بهم فشار میاره اینه که، من اولش ازت بدم میومد! به چشمم نمیومدی اصلا. وقتی میدیدمت با خودم می‌گفتم "اه این پسره باز". خنده داره. تو هم که خوش خنده‌ای. می‌دونم می‌خندیدی اگه می‌شنیدی حرفهای من رو.
میگن دنیا انقدر از یک نقطه بهت ضربه میزنه که دیگه ضعفی از خودت نشون ندی توی اون موضوع. من دوست دارم دوست داشتن رو رها کنم. توش هیچی واسم نبوده. من درس زندگی رو فهمیدم. عشق برای من نیست. 
دردا که من آنم که تو‌ می‌دانستی
افسوس تو آن نه‌ای که من می‌دانستم
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان