رمانم به اتمام رسید .. بعد از یک سال و خورده ای .. دوستش دارم و براش ارزش زیادی قائلم .. پاراگرفاهاییش رو که خودم دوست داشتم توی ادامه مطلب میزارم .. بعضی از دوستای مجازیم خوندن و نظرهاشون رو گفتن و خوشحالم که به واقعیت نزدیک بوده ..
رمانم به اتمام رسید .. بعد از یک سال و خورده ای .. دوستش دارم و براش ارزش زیادی قائلم .. پاراگرفاهاییش رو که خودم دوست داشتم توی ادامه مطلب میزارم .. بعضی از دوستای مجازیم خوندن و نظرهاشون رو گفتن و خوشحالم که به واقعیت نزدیک بوده ..
اسکاچ ، مایع ظرفشویی ، جاروی دسته بلند ، دستکش ظرفشویی ، خاک انداز فلزی ، دمپایی های پلاستیکی و خیس از آب ، دامنی که جلویش خیسِ آب است ، شال رنگ و رو رفته ای ک مخصوص گردگیری ست ، تکه لباسهای قدیمی برای پاک کردن ، همه چیز درست است .. فقط .. مایع سفید کننده کم داریم برای روزگار سیاهمان ..
همیشه دستی بود .. دستی هست و همچنان باقی خواهد ماند .. تا جایی که می دانم یک نوع بوده .. دستهای پشت پرده ولی دست دیگری هم هست .. همانی ک وقتی دستت را به چانه ات می گیری و دست دیگری بر کمر، زل می زنی به دور و بر اتاقت و غم ای که شانه هایت را گرفته و نفس هایش به گوشت می خورد و .. قلقلک نه! چندش ات می شود .. مثل نفس های پر هوس .. کثیف .. که با چشم های بی حیااش زُل زده به تنِ عریان خوشبختی .. چشم میگردانی در اتاقت و انگار دوست دوران دبیرستان ات پشتت ایستاده و با یک شوخی خرکی، با پا به پشت پایت می زند و به جلو تلو می خوری .. از مستی نیست! یا شاید "دارم تلو .. دارم تلو .. از نیستی مستم" .. نزدیک کمد کوچکت می شوی و یکی از کشوهایش را باز می کنی .. ماتیک ای که درش باز مانده و رنگ سرخش به دیواره های چوبیِ کشو خورده و دندانه دندانه شده .. ریمل ضدآب ای که به دردت خورد .. خیلی هم زیاد! آبرویت را خرید در مجلسی که برایش دست می زدند و تو در بشقاب روبروبت، بجای کباب، یرقان می خوردی .. کشوی بعدی و آلبوم خاطرات .. دست نوشت دوستانت .. عکسهای بی کیفیت و ژست های ناشیانه .. اما لبهایی پر از لبخند .. داشتم می گفتم! یک دست دیگری هم هست .. بغیر از دست تنهایی که موقع نشستنش روی شانه هایت، تنت می لرزد .. دستی که از همان کشو بیرون می آید و یقه بلوز چهارخانه و گشادت را می کشد .. سرت را توی دفترچه خاطراتت فرو می برد و هنوز دستش پشت گردنت است .. انگار در وان حمام ای .. مثل فیلم های امریکایی .. دهانی که از آن حباب بیرون می آید و چشم هایی که مات مانده ب دست خط یک دختر نوجوان .. یادش بخیر .. چقدر گریه کردم .. همیشه دستی بود .. همیشه دستی هست .. ک بزند پسِ سرت درست وقتی که باز "فکر می کنی" همه چیز خوب است ..
قدم بلند بود .. و هست! .. به همان نسبت نیز پاهای بلندی دارم .. همیشه سعی می کردم چهار زانو بنشینم و جمع و جور .. با یک شال مشکی رنگ یا مات که روی پاهایم را بپوشاند .. دختر بودم! باید اینطور می بود وگرنه چشم سفید خطابم می کردند و کلی حرف پشت سر مامان گل می زدند ک حسن یوسف اش را خوب تربیت نکرده .. جلوی بزرگترها، امکان نداشت پاهایم را دراز کنم .. یا روی دو زانو می نشستم و کنارهای مانتویم را انقدر می کشیدم تا کِش بیایند .. حتی اگر نمیشد!! و یا همان داستان چهارزانو نشستن و حواسی که باید شش دنگ اش را در محضر به نام شال ضخیمم می زدم تا مبادا .. زبانم لال، پرت شود و کنار برود .. دختر بودم! باید اینطور می بود .. حق نداشتم زانوانم را در دلم جمع کنم و اگر شلوارم تنگ می بود که بدتر .. یا اگر اینطور می شد باز کارمان به محضر می کشید و زدن شش دنگ حواس به نام شالی که زیادی مِلک به جیب می زند! .. یادم نمی آید .. اصلا ممکن نبود که حتی روی فرش نیم متری هم پایم را دراز کنم .. من می دانستم که روزگار مرد بدخُلقِ مستبدی ست ک از زنها خوشش نمی آید و همیشه سعی کردم پایم را از گلیم فرش دستبافت و گران قیمت لعنتی اش درازتر نکنم .. نمی دانم .. چه شد؟! .. من ک .. کاری نکردم ..
دیش دیرین دی دین دیش دیرین دی دین .. خوش می گذره؟
نخیر!
پ.ن: آهنگی ک توی عروسی شنیدیم و همه یکصدا گفتن "بله" و نوای ضعیف دخترانه ای گفت "نخیر" ..
سرگذشتم را یادم نیست .. دختری بودم با موهای بلند .. و .. غمگین و .. دوستش داشتم
آره.. دوستش داشتم..
نه.. دوستش داشتم..