من و موهام

با ناراحتی گفتم .. "نه مامان! ترو خدا!" .. گوش نداد .. میگفت از پسِ شستن موهام برنمیام .. بچه بودم .. نمی فهمیدم .. اهمیت نمی دادم .. می خواست موهامو کوتاه کنه .. همین برای بغض کردن کافی بود .. ولی موهام کوتاه شد .. با بغض به موهای قیچی شده که کف آرایشگاه ریخته بود نگاه می کردم و جاروی دسته بلندی که جمعشون می کرد .. تارهای نازک مشکی عزیز .. موی کوتاه هم بهم میومد ولی شکل پسرها می شدم .. بانمک بود ولی .. موهای بلندمو می خواستم! .. همیشه دخترهای مهدکودک از موهام خوششون میومد .. موهام معمولی بود .. رنگ خاصی نداشت .. ولی پُر بود و لخت .. صاف بود ولی حالت داشت .. یجور خاص .. همیشه دوستشون داشتم و وقتی برای عروسی عمه، لباس عروس سفید پوشیدم و موهای مشکیم رو دورم ریختم .. بقول بقیه .. مثل فرشته ها شده بودم .. هنوز هم عکسشو دارم .. قشنگه :) .. رفتم مدرسه .. باید دوباره کوتاهشون می کردم .. نباید کلیپس می زدم و اگر میبافتمشون، از زیر مقنعه سفیدم بیرون میزد .. قانون های مسخره باعث شد دوباره اون نخ های مشکی که خاطراتم رو بهم میدوخت، کوتاه کنم .. دوست داشتم بزرگ بشم و خوب بتونم بشورمشون تا نگن باید کوتاه بشه .. دیگه کوتاهشون نکردم .. وقتی از حموم می اومدم .. خیسِ خیس بودن .. بقیه اصرار می کردن سشوار بکشم ولی .. حیف بود! .. وقتی خیس بودن، حجمشون کمتر میشد .. مرطوب بودن و بوی خوب می دادن .. دورم می ریختم و مثل بچه ها ذوق می کردم .. یه روز خونه مامانی بودیم .. می خواستم مامان موهامو ببافه .. گفت کار داره .. مامانی هم درحال درست کردن شام بود .. که دایی گفت بیا موهاتو ببافم .. خندیدم .. مگه بلد بود؟! .. گفت کاری نداره که! نشستم روی زمین .. گفت موهام ماشالا خیلی پُره .. خندیدم .. جالب بود .. اولین مرد بعد از پدرم که از موهام تعریف می کرد و جالب بود برام .. خیلی مهربونه .. شوخه .. حمایتم میکنه .. همیشه دوست داشتم برادر داشته باشم و حالا واقعا مثل برادرم شده بود .. دایی مهربون! .. بعضی وقتها از موهام کلافه میشم .. شونه کردنشون سخته .. و بعضی چیزهای دیگه مثل جمع کردنشون .. منم می تونم موهامو ببافم و از شالم بیرون بزارم .. می تونم موهامو مرطوب کنم و از دو طرف صورتم بیرون بزارم و فوق العاده میشه ولی .. با کِش .. پایین ترین قسمت سرم جمعشون می کنم و با کلیپس قرمز رنگِ ساده ام بالای سرم می زنم و باز پایین تر میارمش که مثل گنبد نشه! .. موهامو دوست دارم ولی دلم می گیره .. نمیگم چرا .. ولی دلم می گیره .. ازشون خسته ام .. جرات کوتاه کردنشون رو ندارم ولی .. موهام؟! ازتون خسته ام .. چکارتون کنم؟



+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
خانوم ى ..
۲۱ شهریور ۹۴ , ۲۲:۴۳
مثـل مـوهاى مـن ..

پاسخ :

:)
Ali Salavati
۲۸ شهریور ۹۴ , ۱۰:۲۲

واسه دونستن علت اینکه چرا دلت از موهات گرفته و خسته شده،کنجکاوی نمی‌کنم...هرچند خیلی دوست دارم بدونم.

در ضمن با این وصفی که تو درباره موهات کردی...منم اگه جای تو بودم عاشقشون می‌شدم..عاشق بلندیش...پر بودنش...صاف و لخت بودنش... 

این موهای قشنگو خدا ازت نگیره...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان