وقتی که دیدمش لبخند زدم و سرعتهایم قدم هایم را تند کردم تا زودتر به او برسم .. خندیدم و خندید .. دست دادم و روبوسی کردیم .. پسری پشت سرش ایستاده بود .. نه چندان زیبا و معمولی بود .. وقتی تنها شدیم، ضربه ای به پهلویش زدم و با شیطنت گفتم خبریه!؟ .. خندید .. آرام زد پشت گردنم و گفت آدم نمی شوم! .. فهمیدم باز هم سرکاری ست یا بهتر است بگویم، وقت گذرانی .. با من تعارف نداشت .. وقتی کسی را فقط سرکار می گذاشت و طرف وابسته اش میشد، دست به دامان من شده و میگفت طرف را از اشتباه بیرون بیاورم .. و حالا هم! .. شاید چند وقت بعد باید روبروی این پسر تازه وارد می نشستم و گلویم را صاف می کردم و کمی از قهوه ام می خوردم و حرفهای بی سر و ته می زدم که .. مثلا نباید وابسته می شدی .. او که از اول به تو گفته بود تمامش یک دوستی ساده است! و چه خوب گفت فریبا وفی که .. دوستی یک مرد و زن هیچوقت ساده نیست! .. کناری نشستم و طبق معمول به حرفهایشان گوش می دادم و به دوستی که سعی می کرد طرفش را کنف کند و شاد باشد .. درست نبود .. درست نمی دانستم .. دلم به حالشان می سوخت .. دوست من ، زیادی شیطان بود ...
بار دوم که دیدمش، بعد از روبوسی .. باز هم دور نشستم و هیچوقت سعی نکرده که نزدیکم شود .. بیشتر حکم یک مسکن را داشتم یا بزرگتری که کارهایش را ماست مالی کند، غیر از آن .. سراغم را نمی گرفت! شلوغ نبودم و اگر جمع غریبه میشد که دیگر هیچ! .. ساکت بودم و بعضی ها می گفتند منزوی! حتی دوستم دو سه باری تیکه اش را آمده بود .. سمج شده بود که بداند دلیل این همه سکوت چیست؟! .. نگفتم .. هیچوقت ..
نگاهش کردم .. شلوغ می کرد ولی نه به شدت قبل! .. و دفعه های بعد، کمتر و کمتر شد .. موقع حرف زدن فلانی اش .. ساکت میشد و سراپا گوش! .. اعتقاد داشت دخترها عاشق نمی شوند و به صرف احساساتی بودنشان، مدتی وابسته می شوند و بعد از آن فراموش می کنند یا جایگزین .. مخالف بودم .. دخترها عاشق می شدند .. نه یک بار .. شاید هزاران بار .. و وفادار می مانند اگر طرفشان عوضی نشود .. و برخلاف گفته ی خیلی ها .. این بنا بر خراب بودن آن دختر نیست .. رفته رفته مغموم شد و ساکت .. فلانی اش را ضایع نمی کرد .. خیط نمی کرد بلکه طرفش را می گرفت .. یک روز .. کنارم آمد! تنها بود و فهمیدم "کات" کرده یا "بای" داده! .. نگاهش کردم و برای اولین بار بغضش را دیدیم .. اصرار می کرد که فقط وابسته اش شده .. که این یک ماه، فقط او را برای وقت گذرانی خواسته .. ولی من می فهمیدم .. وابستگی نبود! .. عشق بود .. و فلانی اش .. موقع رفتن به او گفته بود .. مگر نگفتی یک دوستی ساده است؟!
ماه ها گذشته و هنوز هم وقتی مرا می بیند می پرسد چرا ساکتم .. و من فقط لبخند می زنم .. هنوز هم مصر است که .. وابستگی بوده .. ولی دیگر .. هیچ دوستی ساده لعنتی ای را آغاز نکرد ..
وابستگی؟! نه! ..