صدایم را ب یاد آر اگر آواز غمگینی ب پا شد ..

به آهنگهایی که گوش می دهم، اعتراض می کند .. و نمی داند "به مادرت بگو نفست چقدر غمگین است" را چقدر خوب می فهمم .. عزیز است .. خوب است .. ولی .. هیچوقت نمی فهمد حسم را .. به موهایی ک از زیر شال یا مقنعه ام بیرون می زد، اخم می کند و می گوید اگر این تارهایی ک ریشه شان از عمق فاضلاب احساساتم بیرون می آیند، داخل باشند بهتر است .. و نمی دانست دلم به همین ممنوعه های دزدکی خوش است که زیر پا می گذارمشان .. از علایقم خوشش نمی آید .. کسی را که صدایش آرامم می کند ، کافر می داند و از روی مبل بلند می شود .. و نمی داند شبهایی که ممکن بود فقط با مهر تائیدش روی حرفهایم، هر چند الکی، حالم خوب شود .. دنبال آهنگ نروم و آرام شوم، چقدر خوب است .. به عصبانیت هایم می خندد و به ویژگی هایم که عجیب شبیه خودش است، لبخند می زند .. زیاد در مورد مردها حرف نمی زند .. سنش زیاد نیست ولی هنوز مجرد مانده، می گوید ازدوواج نمی کند .. نمازش را باید در مسجد بخواند و گاهی .. حرصم را در می آورد .. گاهی دل نشین است و گاهی روی مخ! .. ولی .. کاش میگفت چرا عاشق نشده .. کاش همین جزو ویژگی مشترکمان باشد ..

+

هزار بار گفتمشان که .. گاهی حوصله ندارم .. بی خود و بی دلیل و بی جهت! بغض می کنم .. عصبانی می شوم و .. دم دستم نباشید! ناراحتتان می کنم .. هزار بار گفتم موقع عصبانیتم، با من شوخی نکنید .. هزار بار گفتم مسخره نکنید عقایدم را .. هزار بار گفتم حسودم .. حسادتی ک همه دخترها دارند و من هم مستثنا نیستم .. گفته بودم لجبازم .. گفته بودم حساسم و اگر اهمیت ندهید یا فراموشم کنید .. عصبی می شوم .. گفته بودم " شکست خواهم خورد / از تو هم ضربه‌شست خواهم خورد" .. گفته بودم اما .. عقب عقب رفتی! .. گفتمشان .. گفتمشان و آخر .. دست مهربان مامان گل بود که موهایم را از صورتم کنار می داد و زمزمه می کرد‌"خوبی؟"

+

دوستش داشت .. عاشقش بود .. ولی ترکش کرد .. با پای خودش رفت .. طرفش گفت "بمان" ولی .. نماند و "درد یعنی که . . نماندن به صلاحش باشد / بگذاری برود آه . . به اصرار خودت ​"

+

فرو رفتن میان یونیفرم تیره را دوست دارم .. شبیه دنیایم است .. تیره .. و به تن خوشبختی ام زار می زند

+

بدبختی برای یک ملت یعنی، دخترانش فقط با مقنعه هایی که بلندی اش تا روی زانوهایشان است احساس امنیت می کنند .. و "این جماعت همه گرگ اند .. مبادا ک ترا" ..

+

سرنوشت، آشپز خوبی ست .. همه اتفاق های مزخرف زندگی ام را در مشتش جمع کرد .. خوشی هایم را ریز کرد .. و داخل آب متعفن درون دیگ ریخت .. احساساتم می جوشد و من .. پخته ک نه .. می سوزم ..

+

حس خوبی ندارم .. حتی الان ک کنار پنجره نشسته ام و با وجود سوزی ک می آید، تا‌آخر باز است و باران .. به لاله گوشم .. بوسه می زند .. 

+

داد بزن آسمان .. هرچه باشد، هم اسم هستیم! تقریبا! .. جیغ بزن شاید ب گوش کسی برسد .. شاید فرجی شود .. دختری بترسد .. آغوشی باز شود .. دخترک لبخند بزند .. جیغ بزن .. شاید اتفاقی افتاد .. نه برای خودمان!

+

لبخند زدن ای ک پشت اش یک سیل عظیم از جمعیت بغض هایم دست تکان می دهند و آرنج یکی می رود توی پهلوی دیگری .. وقتی می گوید "چرا می خوای بری؟"

و در آخر .. وقتی تنها کسی هستی که برای پائیز ننوشتی .. فقط یک کلام .. "بغض هایت را بترکان .. تشنه بارانیم" ..



+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
نیلوفر قاسمی
۰۹ مهر ۹۴ , ۰۹:۰۸
لبخند زدن ای ک پشت اش یک سیل عظیم از جمعیت بغض هایم دست تکان می دهند و آرنج یکی می رود توی پهلوی دیگری .. وقتی می گوید "چرا می خوای بری؟"

این قسمتش وحشتناک به دلم نشست

پاسخ :

:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان