وقتی که کاکتوس کنارت نیست ..

نگاهش می کردم .. حرف میزد ولی انگار هوای آن اتاق لعنتی را مکیده باشی .. هیچ چیز شنیده نمی شد .. انگار روی صورتش، شیشه ای زده باشند و فقط صدای گروگ گروم کردنش می آمد ک ناشی از صدای نیمه دو رگه اش بود .. گریه می کردم و گریه هم! .. خسته بودم و حتی دسته مبلی که می فشردمش هم فهمیده بود .. چشمانم از زور گریه می سوخت و او مدام تکرار می کرد { نمی خوام اعصابتو خورد کنم ... } .. چشم راستم را محکم بستم .. مکث کرد و گفت { اعصابت خورده؟ } .. خندیدم .. شاید برای اولینبار .. خیلی تلخ بود! .. گفتم { نه! عادتمه .. } .. دیگه حرفی نزد .. فهمید دیگه نمی کشم .. خسته شدم .. فهمید این دختر کم سن و سال‌ای ک همه رو نصیحت می‌کنه .. بدجور کم آورده .. آنقدر ک از { از خر زخمی ابلیش زمین‌گیر تر ام .. } ..


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
یکی دیگر
۱۶ مهر ۹۴ , ۰۸:۰۲
علیرضا آذر..

پاسخ :

:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان