حس کن مرا .. حس کن مرا .. که مثل تو تنهام ..

ناراحت بودم .. چشم‌هایم را از برگ‌های سبز رنگ و خار دارش گرفتم و دوختم به مبل‌هایی ک سلطنتی بودند ولی .. من شاهزاده خانوم نبودم .. بغض کردم و چشم دوختم به دو چشم ای ک دور آن دریجه ی مهربانی را چروک های ریزی در بر گرفته بود و لبخند زدم به صورتش که بی‌قراری از آن می بارید .. بغض نکردم .. شروع خوبی بود .. کنارش نشستم و دستهایش را فشردم .. گفتم .. گفتم .. گفتم .. گفتم .. و آخر گفت .. "عاشق شدی؟" .. خندیدم؟! یادم نیست ولی .. سرم را پایین انداختم .. خیلی ساده بود این مادرِ گلهای حسن یوسف و کاکتوس .. این مادر کاکتوسهایی را ک هیچ شباهت ظاهری بهم نداشتند را پیوند می‌زد، خیلی ساده بود .. خندیدم و گفتم نه! .. نگاهم کرد و زیرلب گفت "غلط کردی!" .. خندیدم؟! .. یادم نیست و فقط یاد رژ لب صورتی رنگ دختری افتادم که روی { چشم‌ای} درِ خانه قهوه ای رنگی به جا ماند و کسی در را باز نکرد .. عاشق بودم؟! .. نمی دانم ..


پ.ن: هیچوقت باعث نشوید ک آدم پستهای قبلی‌اش را حذف کند .. هیچوقت ..
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان