شعر نوشتن خوب است .. اینکه درست موقعِ فرو بردن قاشقِ پر از برنج و خورشت، یکدفعه کلمات به ذهنت هجوم بیاورند و مثل دیوانه ها از جا بپری و گوشیات را دست بگیری و بعضیها با لبخند و بعضی هم بخاطر ذهن بیمارشان با پوزخند نگاهت کنند .. عجیب است! .. اینکه موقع چکیدن یک قطره آب روی صورتت، کلمات روی صورتت جاری میشود و زیرلب شعری زمزمه میکنی .. زیباست .. در کُل .. به قول دوستهایمان، باکلاس است! .. اینکه با یک خودنویسِ مشکی رنگ کاغذهای زیردستت را سیاه کنی و ناراضی از جملات بی سر و ته ، شقیقه ات را فشار دهی و میگرن لعنتی بیاید سراغت، یک نموره شاخبازی است! .. اینکه انشایت در دوران راهنمایی بهترین بود .. اینکه موقع نوشتن مقاله ها و نامه ها از تو کمک بخواهند .. نگاه تحسینآمیزِ دوستان و آشنایان و لحنِ پر از حرصِ فلانی ک میگوید "نویسندهای؟!" .. اینکه داستانهایت را بخوانند و اشک بریزند .. اینکه بدانی اگر کسی وارد زندگیات بشود، با تمام وجود برایش بهترین شعرهایت را مینویسی .. اینکه بعد از پیدا کردنِ "او"ی زندگیات، تمام کلمات را به پایش میریزی .. برای تهریش اش .. اخماش .. صدای دورگهاش و تیپِ مردانه اش شعر بنویسی .. حسِ خوبی ب آدم میدهد ک امید داری بتوانی آن فردِ اخمو را از آن خودت کنی .. با همین چند کلمهای ک از دالانهای قلبت برمیخیزد .. ولی .. درست وقتی دارم با خنده، برایت شعر میخوانم .. با اشک برایت مینویسم .. با لبخند کاغذها را به دستت میدهم .. با خیال آسوده، رمانم را منتشر میکنم .. یادم نمیرود تمامِ این نوشتنها از کجا شروع شد .. درست است! دست به قلم بودن خوب است ولی اگر دست به دامانِ دلت نباشی .. عاملِ نوشتنِ من .. تلخ است .. تلخ تر از قهوه هایی ک سفارشش میدهی تا نشان بدهی آدمحسابی هستی و با یک قندانِ پر از قند، جرعه جرعه آنرا مینوشی .. در حکایتها آمده که تلخای را از روی گذشته زنهای غمگین گرفتهاند .. دانهای در کار نیست .. دانه، همان اشکهای زنیست ک منتظر است و تنها! قهوه این است!
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه میشوم . شاعرها و نویسندهها از همهچیز مینویسند . از همهچیز مینویسند و از نوشتنشان نان میخورند . من امّا فقط از تو مینویسم . فقط از تو مینویسم و با نوشتنام خون دل میخورم .
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com