جناب ..

" نمی‌دانم! شاید تقصیر از من بود .. شاید تقصیر از ته‌ریش‌ام بود ک مرا لو داد .. شاید هم آن پیراهن و شلوارِ کتان‌ای ک گفته بودی زیباست تمام چیزها را کف دستت گذاشتند و مُچ‌ات را بستند .. به صورتت لبخند زدند و تو .. نمی‌دانم! شاید دست‌هایم بی‌عرضه بودند ک هیچوقت نتوانستد در جنگل‌ انبوهِ موهایت فرو روند و با انگشت‌هایم آنها را شانه بزنم .. شاید هم چشم‌هایم همه چیز را فریاد زد و حالا همه چیز را کتمان می‌کنم! همه چیز را .. مگر نگفتی نامرد هستم؟ نامردی می‌کنم و قید تمام چیز را می‌زنم .. با دست می‌زنم زیر میز چوبی‌ ک تمام نقشه‌هایمان را با هم روی آن کشیدیم .. هر مَردی در عمرش باید یکبار نامردی کند تا از همه چیز مطمئن شود .. به اینکه اگر بد شود .. بی‌حوصله شود .. بد اخلاق شود .. رهایش نمی‌کند؟ .. نامردی کردم دختر .. ولی مرد می‌مانم .. با همان ته‌ریش‌ای ک دوستش داشتی .. با همان تیپ‌های شیک‌ای ک سلیقه خودت بود .. با همان ساعتِ اسپرت .. با همان کالج‌های سورمه‌ای رنگ و به شرافتم قسم ک .. گل‌هایت را آب می‌دهم .. آنروز ک با سر و صدا وارد خانه شدی و گلدانِ پلاستیکی را روی اپن گذاشتی و لبخند زدی .. خواستم محوِ چالِ بالای لب‌ات بشوم ک گفتی گل‌ها برای من است .. نگاهشان کردم و پرسیدم اسم‌شان چیست و خندیدی به مَردی ک اطلاعاتش از گلِ موردعلاقه تو، صفر بود! و با همان لبخندی ک روی لبت بود گفتی حسن‌یوسف است .. هر روز به برگ‌هایش دست می‌زنم و برایشان از دختری می‌گویم ک خوب بود ولی خودش را قبول نداشت .. از دختری می‌گویم ک از آینده می‌ترسید و گذاشت مَردش نامردی کند .. با همان آب‌پاش‌ای ک خودت خریدی به حسن‌یوسف آب می‌دهم و از بغض‌های دختری می‌گویم ک .. باور کن دختر! ک حسن‌یوسف دستم را گرفت و گفت واسه من گریه خوب نیست .. مَن‌ای ک مَردم .. "


پ.ن: چرا گریه کردم ..

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
علی عاملی
۱۵ آبان ۹۴ , ۱۵:۰۵
من حاضرما :) فلش پایینا مال منه ^_^

پاسخ :

بله :)
+ هنوز دلیلتون تنوعه؟
سلما ...
۱۵ آبان ۹۴ , ۲۰:۲۱
چقدر اشنا بود این متن..انگار فقط اسم گل تغییر کرده بود

امیدوارم اشتباه نکرده باشی و منو نا امید نکرده باشی

پاسخ :

نه بانو .. رازهای کاکتوس ، روی رگبرگهای حسن یوسف نقش بسته!
وبگرد
۱۷ آبان ۹۴ , ۱۰:۳۹
حتما تقصیر از همان ته ریشهایم بود
دستهایم هنوز هم بی عرضه اند :(

پاسخ :

:)
MehrA ML
۱۷ آبان ۹۴ , ۲۱:۲۴
ی تاریخـو داری عوض میکنی و ... خیلی دلنشین بودن دختـر 
مـرسی به ایـن همـه ظرافت و تشبیـه به جـا :) با تاریخِ ادکلن ها هم موافقم :))

پاسخ :

ممنون :)
+ :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان