یکدفعه‌طوری 4


" قول داده بود دوچرخه بگیریم و به ضرب و زور و قهر، قرار شد نصفه شب بیرون بزنیم .. مدام میگفت خطر دارد ولی او مَرد بود .. اگر به مَردت ایمان نداشته باشی ک نصف زندگی‌ات را باخته‌ای! .. آنقدر ب او ایمان داشتم ک می‌دانستم اگر موقع رکاب زدن کسی اذیتمان کند، فیلم هندی‌ می‌شود و دختری ک نمی‌داند دلش بلرزد برای این همه غیرت و تعصب یا فریاد بزند ک "عوضی ولش کن! .. کمک!" .. قول داده بود ک اگر بتوانم در سربالایی، زودتر از او به مقصد برسم برایم بستنی بخرد .. می‌خندید و شرط‌هایش را میگفت .. شال‌ام را باد کنار می‌زد و با اخم به این فکر می‌کردم ک ساعت دو نیمه شب و باد؟! .. شالم را بی‌حوصله دور گردنم پیچیدم ک صدای خنده‌اش حرصم را در آورد .. با اخم گفتم "قیافه‌ام بهم خورد!" .. خنده‌اش تبدیل شد به یک لبخند و گفت ک برای او باید قید تمام چیز را زد .. گفت ک وقتی کنارش هستم لازم نیست شالم را مرتب کنم و نگران بهم خورن حالت چتری‌هایم باشم .. به مسخره گفتم ک عمرا .. اخم کرد و گفت ک اگر بخواهد حتی باید از خیر نوشتن هم بگذرم .. "

 نوک انگشت‌ام یخ‌زده بود .. نگاهم خورد به کلمه‌هایی ک نوشتم و "از خیر نوشتن بگذری" .. از یادداشت‌های گوشی خارج شدم .. یک شال انداختم روی سرم و بهم ریختن موهایم مهم نبود .. روی دوچرخه نشستم و رکاب زدم و به این فکر کردم ک اگر کسی اذیتم کرد چکار کنم؟



+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان