سیگارهای بهمن اش را دوست دارم

مثل کارهای عجیب الخقِ زمان کودکی مان بود! با ذوق وصف ناپذیری شروع کرد به گفتن از خودش .. خوبی هایش و اگر جلویش را نمی گرفتی ، می خواست مسیر خانه را عوض کند و لمیده در صندلی ماشینِ متوسط اش برایت از مرد بودنش حرف بزند و تو فقط ب صدای دنده عوض کردنش گوش دهی .. لَمس شوی از گرمای مطبوعی ک ب پاهایت می خورد و اگر نمی گفتم روبروی سوپرمارکتی نگه دارد و یک لبخند احمقانه نمی زدم ک رسیدیم! می خواست با همان ژست تاثیرگذارش ، سیگار را بین انگشتانش بچرخاند و کام بگیرد از برگه کاغذِ باریکی ک پر شده از توتون و تاکید داشت بگوید ک "بانو! مارکش بهمن است!" .. فهمیده بود .. از نوشته هایم، از حرفهایم و حرکاتم ک زل زدن به بسته های بهمن بود، دانست ک عجیب درگیر بهمن ای شده ام ک مرا با خود برد! .. مثل کارهای عجیب الخقِ زمان کودکی مان شده بود .. کاغذ گذاشته بود روی لیوان برعکس شده پر از آب .. و لذت می برد از اینکه کاغذش پاره نمی شود .. از بین نمی رود و هنوز هم یک دختربچه تپل تماشاگر این حرکاتِ احمقانه و ماقبل تاریخ است .. از فرهنگ گفتم .. گفت تیپ اش مارک است .. از آزادی و استقلال گفتم .. پوزخند زد ک "سر در می آوری؟" .. از احساسات گفتم .. از گل گفتم .. اصرار داشت ک سیگارش بهمن است! .. و دختربچه همچنان ماتِ تکه کاغذِ نیمه خیس بود .. و میگفت دست مریزاد به این همه خلاقیت! .. دست بردم ب دستیگره و آنرا ب طرف خود کشیدم .. گوشه های بافتِ رنگ رنگی ام را جمع کردم و بند کیفم را ب روی شانه جابجا کردم .. تا شاید از بار عظیمی ک ب روی دوشم بود کاسته شود! .. در ک باز شد، هوای سردی پیچید و تنش لرزید .. اخم کرد و چشمش خیره ماند به پلیور مشکی رنگش .. لبخند زدم .. مرا نمی فهمید .. و اگر به حال خود می گذاشتی اش تا خود صبح از بودنش میگفت .. امان .. امان از این بودنهایی ک دلت را قرص نمی کند .. تا بی افتی به جان خط وسط اش و پیچ گوشتی را بچرخانی .. بچرخانی .. بچرخانی تا محکمِ محکم شود و تمام .. دلم را قرص نمی کرد .. پیاده شدم و لبخند زدم به تمام مردانگی ک با یک سوزِ سرد، تمام شد! .. مثل بازی های دوران بچگی مان بود .. کاغذ خیس شد و آب فروریخت .. پیاده شدم و اگر ب حال خود می گذاشتی اش تا خود صبح میگفت ک چقدر خوب است .. و دخترک دیگر مبهوت نبود ..



پ.ن: نشسته ب روی صندلی کافی نت و کوبیدن انگشتانی ک یخ کرده و نوشتن متنی ک نمی دانی سر و ته اش کجاست؟ .. باید نوشت .. حتی پیش از زمانِ مقررِ آخر هفته!

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان