355اُمین

بهش گفتم برود .. و یک پوزخند دست‌هایش را بندِ دهانم کرده بود .. رفتارش خوب نبود .. حالم بهم می‌خورد .. گفتم ک من باید دلخور باشم، نه تو!! حقم بود! نبود؟! .. حقِ منِ لعنتیِ عوضیِ ساده‌دلِ دل‌شکسته غمگینِ تنهای پرازحرصِ عصبانیِ لجبازِ دل‌نازکِ کم سن نبود؟ .. تو بگو! حقم نبود ک دلم از حرفهایش بگیرد؟ ای آشنا ک می‌خوانی‌ام! حقم نبود لعنتی؟ .. مرده شور اشکهایم را ببرد و بیندازد روی تخت مرده‌شور خانه ک دمِ مشک نشسته اند و بلند نمی‌شوند .. مرده شور ببرد این صفحه های تبلیغاتی را ک وسط حرفهایم سر می‌رسند  وتبلیغِ کتابهای مثبت سنم را می‌کنند .. مره شور ببرد این دل را ک حرف ناحسابی هم حالی‌اش نمی‌شود .. مرده شور ببرد این موهای لعنتی را ک می‌خواهم تیشه بزنم به ریشه شان و به قول مامان ک می‌گوید .. "فعلا به دردت نمی‌خورد" .. چرا "فعلا"؟ .. چرا نمی‌گوید "کلا"؟ .. چرا نمی‌فهمد ک هیچوقت دست هیچ‌کس لابلای این تارهای مشکی - قهوه‌ای ام نمی‌رود؟ .. چرا درک نمی کند ک هیچوقت هیچکس نمی‌فهمد ک مابین موهایم تارهای طلایی و نارنجی و سفید دارم؟ .. اینها را ول کن! حق داشتم؟ .. آخرِ وقاحت بود .. انگار آن لحظه، دستِ اعتمادِ درونم را گرفتند و در گوشش گفتند "برو عموجون! از اون پرتگاه بیفت پایین" .. و افتاد! .. مثل صاحبش زبان‌نفهم بود .. رفت و تمام شد .. و حالا از من می‌پرسید ک چرا باید اوقاتم تلخ باشد؟ .. خیلی باحالی! می‌دانستی؟!
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان