هر سال ک دعوتت میکنم و هر سال که نمیآیی .. هر سال ک منتظر تبریک توام و هر سال ک تبریک نمیگویی .. هر سال ک فکر میکنم امسال چه چیزی برایم نمیخری و هر سال ک یادت نیست .. هر سال ک روز تولدت ذوق دارم و دیوانگیام گل میکند و آنرا از ساقهاش میکنم و با یک کتابِ کادوپیچ شده و یک گل ک از دیوانگیام کندهام منتظر میمانم در اعماقِ خیالم و هر سال ک سر قرارِ یک نفرهام نمیآیی .. هر سال ک بزرگتر میشوم و هر سال ک نمیبینیام .. هر سال ک آرزو میکنم ، لبخند عاریهای از لبهای پر از خنده درون عکست بر میدارم و روی نقابم میگذارم ، مامان در چشمانم شمعی روشن میکند ک برقش را بقیه میبینند و پارافینهای ذوب شدهاش آخرِ شب بیرون میزند ، بادکنکهایی ک پر میشوند از بازدمای ک پساش یک دمِِ پر از آه است و برای حافظ آبرو دو دستی دیوار را میچسبند و لبخند میزنند و آخرِ شب با یک سوزن خودکشی میکنند ، کیکای ک با خودم قرار گذاشته بودیم هر سال ب سلیقه تو باشد ، مبلی ک رویش مینشینم و کادوهایی ک جای تو را اشغال کردهاند و بهشان اخم میکنم ، مامان ک فکر میکند روزش را یادم نمیماند و با خاموش کردنِ چراغهای این خانه سورپرایزم میکند ، خواهری ک شلوغ میکند .. دستم را میکشد تا برقصیم و دختری ک رقصیدن را از یاد برده و کیک و تمام بند و بساطش را دو دستی تقدیمِ پسربچهای میکند ک عاشق تولد است و .. هر سالای ک نیستی .. نبودی .. و نمیآیی .. هر سالاش، غمام باد .. آهام باد .. حرامم باد .. و شاید، بخاطرِ نگاه منتظر مامان .. مبارکم باد ..
پ.ن1:
من صادقانه روز تولدم بغض میکنم ..
پ.ن2:
19 دی ماهِ همان سال .. ساعت دهُ نیمِ روز دوشنبه .. گریه کردم و متولد شدم ..