قبل از خواندنش، غمگین ترین آهنگت را پلی کن ..
حالا بخوان ..
شاید جنس نخمان خوب نبود .. صدبار ب مامان گفتم از این نخهای آبکی نخر .. نخ باید مشکی باشد .. ضخیم .. مثل نخهای لحاف دوزی .. تا وقتی ب دستم می دهی و دور انگشتم می پیچانمش،ردش روی دستم بماند و سرانگشتم سرخ شود .. نخ باید طوری باشد ک وقتی ب انگشت دست خدایت بستی تا یادش بماند ، تو هم هستی .. آنرا ببیند .. بی رنگ و آبکی نباشد .. ک وقتی گره اش زدی ب نخ خودت و دیدی انگشتت دارد سرخ می شود ، بدانی دور شده .. [ بغلم کن ک خدا دورتر از این نشود ] .. مادر .. جنس نخت خوب نبود،چرت بود .. صدبار گفتم از مغازه کنار خانه قدیمی مامان بزرگ خرید نکن .. اول انگشتم سرخ شد .. بعد ردش را گم کردم .. و حالا ک مدت هاست با سرانگشت خون مرده ام ب دنبال خدایی می کردم ک قرار بود فاصله اش از سرخ شدن انگشتانم بیشتر نشود .. چ رسد ب خون مردگی سرانگشتم، آتش درون چشمانم، گونه های داغ از تبم و دستان سرخم .. اگر کسی را دیدید ک یک نخ بی رنگ ب انگشتش بند شده و دور می شود، پیشانی اش را ببوسید .. خدای من است ..
پ.ن: این پست رو خیلی زیاد بخونش .. خیلی زیاد ..
پ.ن2: ناتا .. چسب زخم داری؟