499.5اُمین

پلکهای بهم چسبیده .. سوزش چشمها .. دستمال کاغذی های درون مشتم .. نشستنم در راهروی دستشویی و های های گریه کردنم .. دل خودم را سوزاند .. دکتر میگفت گریه نکن تا چشمهایت بهم نرود .. تا بخاطر کم شدن اشک چشمت زجر نکشی ولی باور کن نمی شود .. باور کن ..
+
قطره قطره اشک بریز تو چشام تا بتونم بازم گریه کنم ..
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان