پلکهای بهم چسبیده .. سوزش چشمها .. دستمال کاغذی های درون مشتم .. نشستنم در راهروی دستشویی و های های گریه کردنم .. دل خودم را سوزاند .. دکتر میگفت گریه نکن تا چشمهایت بهم نرود .. تا بخاطر کم شدن اشک چشمت زجر نکشی ولی باور کن نمی شود .. باور کن ..
+
قطره قطره اشک بریز تو چشام تا بتونم بازم گریه کنم ..
+
قطره قطره اشک بریز تو چشام تا بتونم بازم گریه کنم ..