514اُمین

با سُم‌هایش چشم‌های خیس و سرخِ آدم را لگد کرد و سری به طرف گله‌شان تکان داد .. با هر حرکتشان صدای زنگوله در می‌آمد و گوش آدم را سوراخ می‌کرد .. با عبور هر کدام، از چشمهایش آنها را می‌شمرد و هر دقیقه مردمک‌هایش له می‌شد .. مادرش داخل اتاق آمد و به فرزندش نگاه کرد که با گذرِ هر گوسفند چشم‌هایش پر از اشکِ درد میشد و گفت "تو هنوز نخوابیدی؟!"
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
خواب زده
۲۵ اسفند ۹۴ , ۱۸:۲۹
متن وعکس عالیییی
خیلی خوب بود:-)))))

پاسخ :

ممنونم :)
علی ...
۰۶ فروردين ۹۵ , ۱۱:۴۹
:|
سعی کردم بفهمم!

پاسخ :

:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان