مینشست روی زمین .. مشغول بازی با عروسکهاش میشد .. یه دفعه سرشو بلند میکرد، خیره میشد به دیوار روبروش که نوشته بود "شصت و هفت" تا یادش نره چندسالشه، نگاهش که به عددد میافتاد، عروسکهارو با جیغ بلندی پرت میکرد و خیره میشد به دستای پر چین و چروکش و آروم زمزمه میکرد ..
ــ بد بود .. ازش متنفر بودم ولی درو بهم میکوبید ، میومد توی اتاق ، زیرلبی حرف میزد و مامانو فحش میداد ..
+
مورد داشتیم طرف بخاطر غروب روز سیزده فروردین خودشو دار زده ..
پ.ن: سیزده بدر باعث میشه حتی خودکشی کنی! تااین حد حالبهمزنِ .. چه برسه به اینکه "خُلنوشت" بنویسی ..