".... یه روز از در خونه اومد توو .. مستقیم رفت توو حموم .. صندلی که وقتی بچه بود مینشست روش رو گذاشت زیر دوش و آب رو باز کرد .. و تا آخر عمرش همونجا موند ..
تموم آدمایی که مسبب این اتفاق بودن، انقدر گریه کردن تا از اشکشون تموم درختایی که قرار بود آبیاری بشن و بخاطر اون دختر نشد، سیراب شن .."
"خاله این واقعی بود؟"
"خوب بخوابی خوشگل خانوم"
مستقیم میرود تووی حمام .. مینشیند روی صندلی بچگانه و شیرآب را باز میکند ..
تموم آدمایی که مسبب این اتفاق بودن، انقدر گریه کردن تا از اشکشون تموم درختایی که قرار بود آبیاری بشن و بخاطر اون دختر نشد، سیراب شن .."
"خاله این واقعی بود؟"
"خوب بخوابی خوشگل خانوم"
مستقیم میرود تووی حمام .. مینشیند روی صندلی بچگانه و شیرآب را باز میکند ..