"آسمان که تاریک میشد همان راه را برمیگشت سمت دنیای خودش.
ولی این برگشت همیشه با غمی وصف ناپذیر توأم بود.
دنیای منتظرش زیادی بزرگ بود، زیادی نیرومند؛
انگار هیچ جا نبود که بتواند برود تویش قایم بشود."
از کتاب پین بال 1973 .. هاروکی موراکامی
+ کاری نداشتم انجام بدم .. بودها ولی از اون انجام نشدنی ها به چند دلیل .. یهو چشممون افتاد به این کتابه .. برش داشتیم .. مایی که عین برج زهرمار بودیم، هی لبخند مینشست رو صورتمون .. کتابش لعنتیه!