آنکه از هیچ نگاهی به تماشا نرسید / کاش می آمد و از دور تماشا میکرد

دیشب داشتم فکر میکردم باید دنبال برنامه ی غذایی دیگری برای گربه بی خانمان یک چشم و بی دم باشیم. تا حواسش پی گنجشکهای از همه جا بی خبر نشسته روی نرده ی ایوان نباشد.
کم کم خوابم برد. داشتم قاشق خورشت سبزی و برنج را تووی دهن گربه میگذاشتم. عمل کرده بود و چشم مصنوعی داشت. یک حوله هم بخیه کرده بودیم به جای دم اش. خب طبیعی بود. کلی بهش فکرکرده بودم که خوابش را دیدم.
که یه دفعه تو آمدی. تووی خواب هم جا خوردم. مگر بزرگی سیاره تو را از من نگرفته بود؟ چجوری آخر؟ تا خواستم از خیابان رد شوم و نمیدانستم چرا .. دستم را گرفتی که با هم رد شویم. به روی خودم نیاوردم. بعد پیش خودم گفتم "من که دوسش دارم. چرا که نه؟" و دستش را محکم تر گرفتم.
بعد تو گم شدی. همه دنبالت بودند. مامانت انگلیسی یاد گرفته بود و با مسئول داروخانه سر نسخه ای که دکتر بخاطر غش و ضعف اش نوشته بود بحث میکرد. رفتم کنار فلانی و پرسیدم شماره ی تو را دارد؟ گفت آره. گفتم بدهد به من. گفت چرا؟ مثلا چرا باید به تو جواب بدهد؟
گفتم چون دوستش دارم.
از خواب که بیدار شدم فهمیدم این من نیستم دیگر. این بدن، توده ای ایست که فکر توست و قسمتی از من را در خودش راه داده تا فقط بداند قضیه از چه قرار است.
تو خودخواهانه تووی ناخودآگاه من هستی و نمیروی و نمیروی و نمیروی.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان