هنوز بوی خاک و نمِ باران و دلخوری تووی مشامم هست.

یادت هست؟ چهارسال پیش .. شمال! تو نشستی روی صندلی راننده. مهم نیست چه کسی از بین ما سه دختر کنارت نشست، چون آن من نبودم. 
نشستم پشت صندلی تو. به دلم وعده‌ی نگاه یواشکی تو از آینه را داده بودم و رو سیاهم کردی پیشش. هر چه عدد کیلومترشمار بالاتر می‌رفت، من بیشتر تووی خودم جمع می‌شدم. بیشتر احساس اضافه بودن می‌کردم. خواستم طبق عادت خودم را از جمع کم کنم، ولی باور کنی یا نه نمی‌شد بیشتر از آن نامرئی بود. بعنوان کسی که وزن داشت و حجم و اشغال کرده بود یک قسمت از عقب ماشین سفیدت را .. نادیده گرفتنم سخت بود. ولی نادیده گرفتی. این هم از یکی از هزاران توانایی‌ات.
رسیدیم به مقصد. می‌خواستی شیرینی بخری. روز پدر بود و تازه شستمان خبردار شده بود. جاده مه شدیدی داشت و باعث شد این راه نیم ساعته را یک ساعته بیاییم. نگه داشتی و ماشین را خاموش کردی. 
نمی‌خواستم پیاده شوم. قصدش را نداشتم. از لحظه‌ای که بجای صندلی جلو،‌ عقب جاگیر شدم و نگاه‌هایم را بی‌پاسخ گذاشتی، به خیال خودم قهر کردم. اگر پای رفتن داشتم، حتی برمی‌گشتم ویلا. ولی نداشتم. پنجه‌ی پاهایم همیشه سمت تو بود. که همیشه پشت سرت راه بیفتم.
سه نفری پیاده شدید. هوا تاریک شده بود و صورتم را نمی‌دیدی. می‌توانستم هر حالتی می‌خواهم به آن بدهم. دلخور و دلگیر و دل‌چرکین بودم. حتی روحت هم خبر نداشت. نگاهی به بیرون انداختم که دیدم تو دوان دوان می‌آیی سمت ماشین.
صاف نشستم. تا کمر از شیشه‌ی پایین آمده، داخل شدی و نگاه سریعی به من انداختی. دست بردی سمت کلید استارت و ماشین را روشن کردی. ضبط را روشن کردی. چراغ دلم را روشن کردی. گفتی حوصله‌ات سر نرود ما زود برمی‌گردیم.
هوا تاریک شده بود و صورتم را نمی‌دیدی. لبخند و بغضم را هم ندیدی.
به فال نیک گرفتمش. چهارسال گذشته و هنوز نمی‌دانم فقط می‌خواستی یک آدمِ چشم و گوش‌دار تووی ماشینت حوصله‌اش سر نیاورد یا .. نه، همین دلیل بیشتر به تو می‌آید.
چهارسال گذشته و دیگر همراه مردی که می‌خواهد شیرینی روز پدر بخرد، بیرون نمی‌روم. حتی اگر صندلی کنارش خالی باشد.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان