با من مهربان باش. گناه دارم.

تو من را تغییر دادی. من آدمِ ایموجی گذاشتن در پیام نبودم‌. من آدمِ "اول خودم پیام میدم" نبودم. من اصلا آدمِ سر صحبت باز کردن نیستم. آدم تلاش کردن برای مرد نیستم. تا الان تنها سر کرده بودم و راضی بودم تا آن روز که در آمفی تئاتر دیدمت. سرم در حال چرخیدن بود که نگاهم خورد به نیم‌رخت. اولین فکری که به ذهنم رسید این بود "چقدر دلنشین". تااینکه کسی کنارت نشست. دوست داشتم بروم گوش بغل دستی‌ات را بپیچانم و بگوییم جلوی دیدم را نگیر. ولی نشد. پیش نظرت کار درستی نبود پیچاندن گوش کسی.
چشمانت داستانش جداست. آن دو دریچه‌ای که زیر قامتِ ابروانت نشسته و انتها ندارند، آنقدر زیباست که دلم نمی‌خواهد نگاهم را ازشان بگیرم. ولی من .. خداوندگارِ ارتباط چشمی، آن روز که خیره نگاهم می‌کردی، نگاهم را از چشمانت گرفتم و کوبیدم کفِ زمین. یادم رفت چه می‌گفتم. خجالت کشیدم.
بخاطرت کارهایی می‌کنم که از روتینِ زندگی‌ام جداست. اگر فرمان را داده بودم دستِ قلبم تا الان زنگت زده بود و فریاد میزد "خوبی؟ چرا جوابم را ندادی؟". صدبار از فاطمه و ندا پرسیدم، "بهش بگم؟ بهش بگم؟" گفتند صبر کن. عجله نکن.
اگر من فردا مُردم چه؟ اگر مُردم و دستم از قبر بیرون ماند چه؟ خاکِ روی قبرم تپه می‌شود از حجم احساسی که دفن کردید. که دفن کردم. که بخاطرِ "صبر داشته باش" به تو نگفتم.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان