علافِ تو بودن خودش یک نوع کار است ولی .. یک لنگه پا نگهم ندار.

فردا می‌بینمت. نه اینکه تو اینگونه می‌خواهی. یا حتی من. بخاطر یکی بودنِ یکی از روزهای برنامه‌هایمان است. که تصادفی‌ست و هیچ چیزی برای دل‌خوش کردن وجود ندارد. انگار که همه حواسشان را جمع کرده‌اند که من حتی یک درصد هم امیدوار نشوم. از بحث دور نشویم. فردا می‌بینمت؟ اگر خوش شانس باشم؟ یا بدشانس؟ مرا می‌بینی؟ چشمت دنبالِ قامتِ بلندم هست؟ مرا اگر دیدی، یادِ چیزی می‌افتی؟ مثل من، دلت خالی می‌شود؟ مثل وقتهایی که در جاد یکهو ماشین می‌افتد توی سرازیری. دلت آن شکلی می‌شود؟ صورتت داغ می‌شود و دست‌هایت یخ؟ برایت مهم هست؟
چرا نافِ من را با نرسیدن بریده‌اند؟ حقم نیست؟ بخدا که هست‌. خسته‌ام. از تو خوشم می‌آید. تو هم همین حس را داشتی. نداشتی؟ گیجم می‌کنی. من گیج بودن را دوست ندارم. علافِ تو بودن خودش یک نوع کار است ولی .. یک لنگه پا نگهم ندار.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان