چرا این درد آرام نمی‌گیرد.

دوباره آن لکه سیاه آمد. تنها راهی که می‌توانم با آن کنار بیایم بغل کردنِ مامان است. باید پوستم، پوستش را لمس کند. گرمای وجودش را. که بدانم .. که بفهمم .. که حالی‌ام شود مامان اینجاست. پنج سانتی‌متر فاصله. لکه بزرگتر می‌شود. فاصله را به صفر می‌رسانم و سرم را روی سینه‌اش می گذارم. به تمام وقتهایی فکر می‌کنم که شادتر بودم. که انقدر خون به جگرش نمی‌کردم. همیشه می‌گوید بچگی‌هایم خیلی خوب بوده. آرام‌. خندان. بدون گریه. باور کن مامان .. من هم آرزو می‌کنم یک ساله بودم. یا هر سنی که موردعلاقه توست. فقط در حدی باشد که همچنان فهمی از دنیا و آدمها نداشته باشم چون قلبم درد می‌کند. چون هنوز نمی توانم بزرگ شوم. ماه دیگر بیست و چهار سالم می‌شود و همچنان گیرِ خاطراتِ خوبِ چندین سال پیشم مامان. من نمی‌توانم در حال زندگی کنم مامان. حسِ خوبِ زندگی‌ام فقط در گذشته است. در امتحانهای دبیرستان که میخواندم و بیست می‌شدم. یا اصلا هجده یا هفده. مامان الان هر چه برای این زندگی سگی می‌خوانم، بیست و هجده و هفده نمی‌شوم. مامان من سردرگمم. وضعیت به حدی بد شده که آغوشت هم آرامم نمی‌کند. نمی‌دانم باید چند ساعت بغلت کنم. یا چقدر با صدایت آرامم کنی. قلبم هنوز درد می‌کند مامان.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان