780

یا مثلا اینکه دوست دارد با هم فرار کنیم. یا همین حرکتِ منظم دستش موقع بحث کردن.


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

.

وقتی حالم بد است. بگردم بینِ سایت‌های فان. ببینم چه گُلی هستم. تو دوستش داشته باشی.


پ.ن: عاشق شمعدانی‌م.



لینک

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

746

و «امروز نمی‌خواد غذا درست کنی»هایشان به واسطه‌ی روز دختر بودن :)


روزمان مبارک.

همان‌هایی که قربان‌صدقه گنجشک‌ها می‌روند.


نظرها برای این پست فعال است.[ Lady cyan :) ]


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

742

هیچکس زیربار نمی‌رود که چندین سال پیش، در راه دبیرستانِ دولتیِ عادی‌اش، وقتی لخ‌لخ‌کنان از سرویسِ زوار در رفته‌ی سقفْ‌کوتاهِ چندش دور می‌شده با بیش‌تری حجمِ ممکنِ بینی و ابرو، کسی را دیده و عاشقش شده باشد. که تو با آن شلوارِ پاچه‌گشادِ نخیِ مشکی‌ و مانتوی گشادِ خاکی و کوله‌پشتیِ سنگین‌ات، بدوی پشتِ دیوار و آرزو کنی زنگِ صبح‌گاه نخورد تا وقتی او نرفته. 

که هر روز التماس کنی به مامان تا بگذارد ابروهایت را برداری، مانتویت را از آن حالتِ اسفبارِ رقت‌انگیز خارج کنی و خودت را با درس خفه کنی تا شاید هم‌دانشگاهی شوید.

که وقتی وسطِ حیاطِ دانشکده‌ای که آرزویش را نداشتی، کوله‌پشتی سبک‌ات به کسی خورد و نگاهش کردی، همان پسرِ دیوانه‌ی تازه به بلوغ رسیده‌ی قدیم را ببینی و دیگر دیواری نباشد. دیگر زنگِ صحبگاهی نباشد. دیگر ابرویی نباشد تا حداقل به خاطرِ چندتارِ مو، قیدِ به دست آوردنش را بزنی.

وقتی تر و تمیز دو صندلی آن طرف‌ترش می‌نشینی، هم‌دانشگاهی‌ِ شده‌اید و دیگر نه تو شلوار پاچه‌گشادِ نخی مشکی می‌پوشی نه او وسطِ چله تابستان کاپشن بادی به تن می‌کند و در سایه، عینک دودی می‌زند؛ می‌فهمی دنیا آنقدرها هم بزرگ نیست. شاید به اندازه‌ی قطره اشکت باشد.


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

739

قسم خورده بود که اگر یک تارِ مو از سر کودکش کم شود، باعث و بانی‌اش را می‌کشد. انتقام تارْتارِ موهایش را باید از چند نفر گرفت؟ صد نفر؟ هزار نفر؟ آمار دقیقی از موهایش نیست.


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

738

خودخواهم. دلم می‌خواهد هرشب ببینمش و هرشب بگویم چشم‌هایش چقدر مهربان است. چقدر مربای توت‌فرنگی‌اش خوشمزه شده و غذاهایش شور نیست. خودخواهم و هر روز عصر، اسفند دود می‌کنم و سوره «یس» می‌خوانم. خودخواهم و هر روز موقعِ بی‌حرکت ماندنش، چشمم به قفسه سینه‌اش است. می‌رود بالا؟ می‌رود. خودخواهم و «باید» بالا برود.


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان