جفتمون گاویم.

من از حرفهایت اذیت شدم ولی خندیدم. تو از نگاهم نفهمیدی و لبخند زدی.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

یک عدد گاو.

می‌نویسم و اشک از چشمانم می‌چکد. یکبار به من گفتی در نظرت از آن آدمهایی هستم که اشکم دم مشکم است. اصلا هم اینطور نیست. تصادف کردم؟ پایم شکست؟ یه قطره اشک هم نریختم. تو حرف آن دختره را زدی؟ راستش را بخواهی گریه‌ام گرفت.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

زندگیه دیگه.

تو یک آدم بی‌شعور هستی. من بی‌شعورها را دوست ندارم. تو استثناء بودی.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

تنها مدافع حقوق من.

اگه مامان بدونه چقدر سرت گریه کردم. پدرت رو درمیاره.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

اینم یجور درده.

ماسه‌های خیس پاهایش را قلقلک می‌داد. اگر موج بلند بالای سرش که تا ثانیه‌های دیگر در بر می‌گرفتش، اجازه می‌داد .. می‌توانست خورشید در حال غروب را در امتداد دریای پیش رویش ببیند. سرش را سمت آسمان بلند کرد. موج عظیم خیز برداشته بود بالای سرش و به عظمت همان ساختمانی بود که دو روز پیش درش سکونت داشت. می‌دانست راه گریزی نیست. لبخندی زد. چشم‌هایش را بست. همیشه دریا را دوست داشت. فرقی نمی‌کند چه کار با او بکند.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

Both sides of the moon

از شیشه‌ی ماشین به بیرون نگاه می‌کنم. نشسته‌ام صندلی عقب سواره‌ای. روز است ولی انگار از پشت طلق مشکی دنیا را نگاه می‌کنی. سمت راستم دریاست. صدای آواز غم‌انگیز نهنگی را می‌شنوم. دم عظیمش را می‌بینم که از آب بیرون می‌آید و مجدد در سیاهیِ مطلق و تنهایی زیر آن فرو می‌رود. در لحظه، گویی غم مانند همان آب سرد و سیاهِ پیش چشمم، نرم نرمک تنم را دربرمی‌گیرد. نمی‌دانم روبرویم چیست که آن همه اندوه را در خود جا داده ولی اتسمفر پر از آه عمیقِ سینه‌ای سوزناک است. تکان شدیدی می‌خورم. چشم هایم را باز می‌کنم و گونه‌ی راستم خیس است. مامان با نگرانی نگاهش را دوخته به من و آرام تکانم می‌دهد. "خواب بد دیدی؟" قطره اشکی گونه ی چپم را هم مرطوب می‌کند.

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

چیه این دل. کاش دوتا مغز داشتیم.

وقتی نبض میزنه وسط معده‌م. وقتی سردرد دارم چون از صبح هیچی نخوردم. وقتی هیچی نخوردم چون از دلشوره، حالت تهوع دارم‌. یعنی به خاک فنا رفتم.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان