اِفتَضَحَ .. یَفتَضِحُ .. اِفتَضِح .. اِفتِضـــاااح !

آدمِ منطقی و خوبی بود .. اصرار داشت حقیقت رو بگی و بعد .. سرویست می‌کرد ..


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

خاله سین بانو فدای لبخندهایت کودک جان ..

لبخند زدن جلوی آدمهایی که حالشون گریه‌داره .. عذابِ ..


پ.ن: بُغض .. بِ توانِ بزرگترین عدد در ریاضیِ لعنتی ..
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

هوای چادر مادربزرگ و جای تو خالی .. که باز گریه کنم با بهانه های قدیمی ..

چادرش سند و مدرک بود .. هر یک از نوه هایش را سیل اشک می‌برد، وقت نماز  ..


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

لالا لالا گله لاله نبینم رویاهات کاله ..

بغل کردنش، آرامش بود .. بزرگ شد و فهمید که مرد شده .. دیگر در آغوشم نیامد .. قرص شاید جایگزین‌اش بشود .. و بی مروت‌اند پسربچه هایی ک تا مَرد می شوند .. آغوششان را دریغ می کنند!



پ.ن: آقای سینِ 5 ساله‌ای ک مرد شده ..

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

حس کن مرا .. حس کن مرا .. که مثل تو تنهام ..

ناراحت بودم .. چشم‌هایم را از برگ‌های سبز رنگ و خار دارش گرفتم و دوختم به مبل‌هایی ک سلطنتی بودند ولی .. من شاهزاده خانوم نبودم .. بغض کردم و چشم دوختم به دو چشم ای ک دور آن دریجه ی مهربانی را چروک های ریزی در بر گرفته بود و لبخند زدم به صورتش که بی‌قراری از آن می بارید .. بغض نکردم .. شروع خوبی بود .. کنارش نشستم و دستهایش را فشردم .. گفتم .. گفتم .. گفتم .. گفتم .. و آخر گفت .. "عاشق شدی؟" .. خندیدم؟! یادم نیست ولی .. سرم را پایین انداختم .. خیلی ساده بود این مادرِ گلهای حسن یوسف و کاکتوس .. این مادر کاکتوسهایی را ک هیچ شباهت ظاهری بهم نداشتند را پیوند می‌زد، خیلی ساده بود .. خندیدم و گفتم نه! .. نگاهم کرد و زیرلب گفت "غلط کردی!" .. خندیدم؟! .. یادم نیست و فقط یاد رژ لب صورتی رنگ دختری افتادم که روی { چشم‌ای} درِ خانه قهوه ای رنگی به جا ماند و کسی در را باز نکرد .. عاشق بودم؟! .. نمی دانم ..


پ.ن: هیچوقت باعث نشوید ک آدم پستهای قبلی‌اش را حذف کند .. هیچوقت ..
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

ختم امن یجیب می خواهم .. دختر از دست رفت ..

زنهای دل‌ام پُرخورند .. غُصه را می‌گویم ..


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

نگفتمت نرو؟!

دارم فکر می کنم به اینکه .. از این بدبخت‌تر هم می‌شیم؟ توانایی‌ش رو داریم؟!


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

شاااه حسینــــی؟

یه شاه‌حسینی هم نداریم باهامون مهربون باشه ..


پ.ن: عرض ارادت خطاب به خندوانه‌ای ها :)


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

دختری که سیندرلا نبود

این رمان را دوستش دارم .. اگر دوست داشتید، بخوانیدش .. 

+

"رها باشی ولی رهایت نکند، رها باشی و گرفتار .. حس بدی ست! .. رها باشی و عشق، یقه ات را گرفته باشد و نگه ات دارد، حسِ عجیبی ست! .. رها باشی و تنها انگیزه ات یک مبل اشغال شده باشد که لم داده در اتاق کوچک و صاحبِ جدی اش، کمی گنگ است .. مغرور بدانند ترا و در راه عشق بندگی کنی، بعید است! .. و رها فهمید که جسم .. چیزی نیست که طبق تعریف فیزیک، فضا را اشغال کند و از قضا، مبلی را! .. جسم، فراتر از اینهاست که .. باعث می شود رها باشی و .. رها نشوی از دست چشمانش که معمولی ست ولی .. بی مروّت، بدجور یقه ات را گرفته .. و شاید جزء عجایب باشد که زندگی ات را، مختصات ریاضی عوض کند .. وجودت ات را یک صدای گرم بشکند و اسیر چشم های به رنگ شب اش بشوی و .. رها نشوی! شاید موضوع تکراری باشد .. ولی عشق .. همه جاهست .. حتی در اتاق کوچکِ استاد پاک نژاد ک عجیب کنجکاو شده تا بداند در ته چشم های مشکین ات .. در پسِ مقنعه ی بلند ات و زیر پیاز موهایت .. چه چیزی می گذرد! .. که بخواهد بداند، چرا انقدر .. بی قراری! دقیقا یک روز .. یک ساعت و یک هفته ی مشخص تبدیل می شوی به گنجشکهای کنار پنجره مادربزرگ ک قلبشان از سینه بیرون می زند و می دانی ک تمام قصه ها چرند است و تو در روز ، تبدیل می شوی و سیندرلا در شب .. این تمام داستان را عوض می کند! .. و .. دختری که سیندرلا نبود .."


دانلـود:

رمان دختری که سیندرلا نبود



پ.ن: چند پاراگراف از رمان:


کلیـک

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

آقای ربوتیا ..

گُلِ گُلدونِ من ، ماهِ ایوونِ من 

از تو تنها شدم ، چو ماهی از آب


گلِ هر آرزو ، رفته از رنگ و بو

من شدم رودخونه ، دلم یه مرداب


پ.ن: بعضی آهنگها خیلی لعنتی‌اند ..


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان