یادآورِ افراد فقط خاطراتشان نیستند!

کلمه هایی هستن که اسم افرادی رو توی خودشون جای میدن ک ازشون خاطره خوبی نداری یا به هر دلیلی خوشت نمیاد ازشون .. یا خوشت میاد و لجت میگیره و به هزار دلیل دیگه!! از این کلمه ها بیزارم .. بیزار ..


پ.ن: یکی بیاد منو زور کنه ک یه امشبو بیخیال وب بشم و برم سروقتِ رمانم :| .. خدایا خودت منو از پای نت بپاشون :)

پ.ن2: یکی از دوستهام ک مثل خواهر بزرگترمه در همین مورد بالا کمکم کرد و یه متن رو بعنوان مثال برام فرستاد .. خیلی عالی بود و پخته .. یه لحظه کردم چه خوب میشه اگه منم همینجوری بنویسم مثل همین متن! ولی .. هیچوقت یادم نمیره تجربه خودمو ک "همیشه متنی ب دل میشینه ک از عمق احساس خودت نشئت گرفته باشه .. از عمق احساس موهام:) " .. مرسی از خدا تو این یه مورد ک : میتونم بنویسم بجای اینکه دردهامو، اشک کنم تا لغت! .. از گریه کردن متنفرم .. گریه میکنم ولی نه جلوی کسی ک غرورم بشکنه .. امیدوارم هیچوقت مجبور نباشم جلوی کسی اشک بریزم ک منو نمیخواد!

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

کوچولوی بی گناهی که وجود ندارد ..

بعدها شعرهایی که برای کودک میخوانم هیچگاه جزو دار و دسته "یه توپ دارم قل قلیِ .. " نخواهد بود! شعرهایم چیزی است مانند "مامانش اینجا نشسته گریه می کنه .. زاری می کنه .. اشک میریزه .. جیرینگ جیرینگ .." .. دلم برایش میسوزد .. 



پ.ن: تو شورِ شعورِ حضورِ غرورِ عمیق و باوری

تو به شکلی عجیب و غریبانه در مسلخ من یاوری

تو به اندازه ی بودن منی

تو حس ناب شعر خواندنی،تو توانای ساده بودنی،تودلیل محکم خوب مردنی..

پ.ن2: حس خوبیه که برای هر دست نوشته یه پی نوشت از اشعار بقیه میاد تو ذهنم :) به خودم امیدوارم شدم ..

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

باید در نیازمندی های روزنامه آگهی بدهم ..

یکی بیاید به منِ لعنتی حالی کند که این به هم ریختگی ها، خنده های مصنوعی، نقابِ شادی روی صورت نهادن از روی علاقه نیست! یکی بیاید و بزند درِ گوشم و فریاد بزند "دوستش نداری .. نداری .. نداری و تمام این خُل بازی هایت از سرِ عادت و حسادت است .. همین!" .. هیچکس نبود؟! خواهش می کنم!!


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

طبق معمول .. بیخیال!

چقدر دلم می خواست کسی بود که موقع خواندن متن هایم ضربان قلبش برود روی هزار و آب دهانش را قورت دهد و با شوخی بگوید "حالا مخاطب حرفهات کی هست؟!" و آرزو کند که بگویم هیچکس! .. کاش کسی بود که انقدر لیاقت داشت که تمام دست نوشته ها و شعرهایم را تقدیمش می کردم و می گفتم که از این به بعد مخاطب حرفهایم است .. کاش .. از کاش های زندگی ام متنفرم .. چون یادآور چیزها یا کسانی هستند که .. ندارمشان ..


پ.ن: آنقدر خودم را زدم به بیخیالی که سر تا پایش کبود شده .. حیوونکی !

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

بهم گفتی خداحافظ منم گفتم خدا سعدی ...

فکر کنم چون بی خداحافظی رفتی .. خدا دیگر حافظ من و احساساتم نیست .. تو .. باید به خدا می سپردی ام و گورت را گم می کردی  ..

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

اوکـی؟!

ای عزیز! یا که کلا نباش .. نه

گاهی باش .. گاهی نباش!


اخمو و سرسخت باش  ..

گاهی باش .. همیشه باش :)



+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

خفه شو .. خفه شو .. خفه شو ..

خاک بر سر من که ترا میخواهم


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

دخترونه

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

گفتن کاسه صبر! نه لگن قرمز حمام

یک روز بالاخره خسته میشوم از این همه عاشقانه درِ گوشی ک هِی مواظب باشه آشنا نخواند حرف در نیاورد! دوست نخواند شایعه نسازد .. یک روز بالاخره خسته میشوم از این همه نوشتن و نامت را به همه میگویم و میروم .. مطمئنم ..

+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

دل خوش کردن حتی به یک غولِ آهنی ..

زنها علاوه بر لـاک های قرمز، به چرخ و فلک بزرگ در بلندترین نقطه شهر هم نیاز دارند! .. تا یک روز به تنهایی ، بلیت بگیری و با یک دوربین نه چندان قیمتی سوار شوی .. منتظر شوی چرخ و فلک برود بالا .. بالا .. بالاتر .. ترجیحا غروب باشد که چراغهای روشن بیشترِ شهر را ببینی .. و تمام "دوستم ندارد" ها .. "بر نمی گردد" ها .. "تنها شدم" ها .. بغضها .. تردیدها را بریزی پایین .. و به این فکر کنی، بین تمام این چراغ روشن .. ممکن است کسی زیر نور لامپ نشسته باشد .. در یک پارک یا در گلفروشی یا حتی روی توالت فرنگی!! .. کسی ک ممکن است روزی کاری کند ک دیگر هیچوقت جرخ و فلک لازم نشوی .. همینکه فکر کنی .. کسی .. بین تمام این چراغها ، چراغ دلش روزی برای تو روشن می شود، تا موقع ورود ب خانه ، پادری را ببینی .. کافی ست .. 



+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان