مشکل غصه هایمان را حل کنیم.

کتاب زمین چهارمش رو برداشتم. گفت "زمین نمیخونم. فقط ماله داروسازاس. به تیپ من نمیاد."
ورق زدم. رسیدم به لایه های رسوبی. خندیدم و گفتم "از وقتی که یادمه داریم در مورد لایه های رسوبی میخونیم."
نگاهم افتاد به عکسش. به اون لایه آخر آخریه. اونی که اول از همه بوده و الان له شده.
یاد حرفهای بعدازظهر مامان افتادم. غصه داشت. ولی میگفت تو اهمیت نده.باید اهمیت داد مادر من. باید لایه اولی غمت رو پاک کنی. نذاری هی لایه لایه دلخوری و غصه بشینه روی هم. اگه حلش نکنی. هی بذاری واسه فردا. بگی بیخیالش. یادت میره اصلا از کجا شروع شد. یادت میره اون ناراحتی اول اولی چی بود که الان به این روز انداختدت. فقط میبینی یه غصه نشسته روبروت، که روی صورتش یه علامت سواله و داره زجرت میده.
جدا از این، اون غصه اولیه اون ته تهه. تنهاست خب. فراموش شده است. خیلی سخته. حتی برای یه لایه رسوبی یا برای یه غم.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

با آهنگهای جلف تولدت مبارک.

شاید بعد از باب اسفنجی که چاقو تووی حدقه چشم صورتی اش بود، معذب ترین فرد جمع من بودم.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

یادش افتاد، اعصابش خورد شد.

مثل رفتن مو زیرزبونت وقتی داری فسنجون میخوری .. اون "کلا با کل خونواده شما احساس راحتی دارم" چی بود؟ وقتی داشتم توو فکر "چقد بهم اعتماد داره" غرق میشدم.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

i'm still here

همونقدر که بودتون مهمه واسمون، بودنمون مهم باشه واستون.
وگرنه آدم یه جوریش میشه.
از خودش بدش میاد.
به خودش میگه خاک برسر اسگلت کنن.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

در حین پرستاری مامان از عزیزترین

بعد از گفتن اینکه "امیر رو میکشن یعنی؟" و اینکه گفتم "نه حاج خانوم! عمرا امیر بمیره" .. شروع به تعریف کردن فیلم شبکه دو کرد که زمان پخشش رو "بعد از دلدادگان" میدونست. از پس شیشه گرد عینکم مشتاق به حرفهاش گوش میدادم و جمع و جور روی دوتا پله بالاتر از جایی که نشسته بود، نشسته بودم. سه بار ازم پرسید "دختره اسمش چی بود؟" و من هربار با لبخند گفتم "نمیدونم حاج خانوم، من نمیبینمش" و هر بار بعد از حرفم خندید و گفت "خیلی قشنگه بعد دلدادگان بزن شبکه دو، دختره رو دادن به یه پسری ..."
با "تلفنتون داره زنگ میخوره فکر کنم عروستونه" حرفهاش قطع شد. دستش رو گرفت به قاب در .. روسری سرمه ای ش رو کشید جلو و گفت "پس سماجان تروخدا اگه هوس ترشی کردی بیا از این ترشی که گذاشتم زیرپله ها بردار".
اومدم بالا. شال رو از سرم کندم که صدای تلفن اومد. نه اون صدای آرومش، از اون صداها که وقتی میدوئی سمت تلفن توو گوشت میپیچه و نگرانه.
بابا بود. داد زد "کجا بودی بچه؟" خلاصه قسمت قبلی دلدادگان و سریال شبکه دو و احوال عروس دومی و پسر مسافرش و کمردرد خودش و اینکه من چه دختر خوب و خانومی ام و دیشب فکر کرده ما خونه نیستیم، ترسیده رو فاکتور گرفتم و گفتم "پایین".
کلی غر زد که حداقل گوشیت رو با خودت ببر.
نشستم رو مبل. به فکرهای تووی سر بابا فکر کردم وقتی که دید گوشی رو جواب نمیدم.
سر خورده تو حموم و سرش خورده به دیوار؟
توو دستشویی سر خورده؟
از پله ها افتاده؟
کسی اومده توو خونه؟
گاز گرفتدش؟
ماکارونی پروانه ای که واسه ناهار گذاشته بود آتیش گرفته؟
سکته کرده؟
خندیدم.
"اسم دختره زهرا بود توو فیلمه؟"
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

وی دلش خواهرش را میخواست. هرچند از متن معلوم نیست.

امروز به هیچ کاری نرسیدم. کم حوصله و تنبل شدم و چیزی خارج از برنامه رو انجام نمیدم.
سر ظهر یه فیلم دیدیم با مامان. از این فیلمهایی که نه اسمش جذاب بود نه بازیگری داشت که بشناسیم. ولی انقدر حس خوب تووش بود که تا الان حالم گرفته باشه. مامان راست میگه. انگار اصن جزو آدمیزاد نیستم.
شایدم هستم. چون معدم خیلی درد میکنه.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

کاش سمورآبی بودیم.

سمورهای دریایی موقع خواب روی سطح اب به پشت دراز میکشن و بعضی وقتها برای اینکه غرق نشن دست همدیگه رو میگیرن.


+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

میگه نپرس اون پیام سومی چیه قضیه اش

بهش گفتم "موقع درس خوندن هروقت دیدی فکرت سر یه موضوعی مشغول شد، موضوعشو بهم بگو. در حد یه خط توضیح بده تا فکرت یکم بازشه. آخر هفته یه همو دیدیم باهم در موردش فکر میکنیم".
از اون تا حالا هر روز بعد از ناهار و قبل از خوابش برام مینویسه "خاک تو سرم چاق شدم"
"بخدا بعد کنکور لاغر میکنم"
"دوستم نداره که نداره به درک سیاه"
"مانتو مشکی رو کوتاه کنمش اندازه چارتا انگشت"
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

همینو گفت با آب و تاب کمتر ولی

میگفت "خدایی بعضیا میرن موهاشونو کوتاه میکنن واسه کنکور؟ من عمرا بتونم. اگه موهامو بگیری و بری تا تهش .. میبینی ریشه اش وصله به جونم .. همینطوریش هم میشه خوند. یعنی اونا موهاشون از درس خوندن عقب میندازدشون؟ چجوری اخه؟ مگه بدون بازی با چتری و پیچیدنش دور اتود هم میشه فصل شیش زیست دو رو خوند؟"
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

وگرنه الان باید برایش مرد.

"دوری و دوستی" رو کسی باید باب کرده باشه که تنها گذاشته بودنش و نمیخواسته باور کنه.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان