بنی آدم اعضای یک پیکرند.

یکی بره آسمونو بغل کنه گریه ش بند بیاد.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

دست خودش هم نیست واقعا.

قرار بود همه چیز زیر سر تو باشد .. بالشت جا نداشت.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

به گریه تکیه میکنم.

اول از دستش ناراحت میشوم که چرا همچین رفتاری دارد .. بعد عصبانی میشوم که چرا اغلب اوقات همچین رفتاری دارد .. بعد فکر میکنم .. فکر میکنم .. میرسم به عامل این رفتارش .. دلم میشکند .. میگیرد .. اشکم بند نمی آید .. که نمی آید .. که نمی آید.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

تو بری یه لیوان آب بخوری هم من منتظرت میمونم.

توو فرودگاه که منتظر بودیم .. برگشتی سمتم و گفتی "یه سریام هستن که وقتی میان هیشکی منتظرشون نیست.. سخته ها"
منم همینجوری که ده دیقه بود زل زده بودم به نخ مشکی زیر دومین دکمه کاپشن سیاهت، گفتم "توو این دنیا واسه هر کی، لااقل یه نفر هست که منتظرش باشه" ولی دیگه اشاره نکردم که واسه ی تو .. بغلت وایساده و ده دیقه و سی ثانیه ست زل زده به نخ مشکی زیر دومین دکمه کاپشنی که برای سومین باره تنت میبیندش.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

چه خوش رازی بود راز نگفته.

زمستون به نفس افتاده و کمک لازم داره. همه اما سرشون گرم بهاره. چه داستان آشنایی.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

خودت رو بیشتر دوست داشته باش خواهشا.

تو قول بده به خودت برسی .. اگه مریض شدی، بری دکتر .. خودتو توو خونه حبس نکنی .. منم قول میدم دختر خوبی باشم.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

تو هم یه تکونی بده خودتو.

بعضی هدف ها انقد رسیدن بهشون سخته که علاوه بر اینکه ما بخوایم باید خودشون هم بخوان.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

خودم مثلا

وقتی یکی برای زندگیش برنامه میریزه و خوشحاله و همه جا پر از رنگین کمون و اسب تک شاخه، نگید یه برنامه بهتر هم واسه زندگی هست ها! بذارید توو برنامه "کمتر بهتر" خودمون بپوسیم.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

وقتی که کارآگاه گجت دستهایش را قرض داد.

دو تا دست من رو از تموم اتفاقاتی که بیرون می افتاد، دور نگه داشته بود. و اگه با تلسکوپ نگاه میکردم به صورت صاحب اون دستها، فکر میکردم یه آینه ست.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

حالا که حیاط تبدیل شده به آشپزخونه.

هیچوقت "شروع دوباره" توو زندگیم نداشتم. همیشه "وضعیت همونه ولی تو به روی خودت نیار" بوده.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان