یکی بره آسمونو بغل کنه گریه ش بند بیاد.
قرار بود همه چیز زیر سر تو باشد .. بالشت جا نداشت.
اول از دستش ناراحت میشوم که چرا همچین رفتاری دارد .. بعد عصبانی میشوم که چرا اغلب اوقات همچین رفتاری دارد .. بعد فکر میکنم .. فکر میکنم .. میرسم به عامل این رفتارش .. دلم میشکند .. میگیرد .. اشکم بند نمی آید .. که نمی آید .. که نمی آید.
توو فرودگاه که منتظر بودیم .. برگشتی سمتم و گفتی "یه سریام هستن که وقتی میان هیشکی منتظرشون نیست.. سخته ها"
منم همینجوری که ده دیقه بود زل زده بودم به نخ مشکی زیر دومین دکمه کاپشن سیاهت، گفتم "توو این دنیا واسه هر کی، لااقل یه نفر هست که منتظرش باشه" ولی دیگه اشاره نکردم که واسه ی تو .. بغلت وایساده و ده دیقه و سی ثانیه ست زل زده به نخ مشکی زیر دومین دکمه کاپشنی که برای سومین باره تنت میبیندش.
منم همینجوری که ده دیقه بود زل زده بودم به نخ مشکی زیر دومین دکمه کاپشن سیاهت، گفتم "توو این دنیا واسه هر کی، لااقل یه نفر هست که منتظرش باشه" ولی دیگه اشاره نکردم که واسه ی تو .. بغلت وایساده و ده دیقه و سی ثانیه ست زل زده به نخ مشکی زیر دومین دکمه کاپشنی که برای سومین باره تنت میبیندش.
زمستون به نفس افتاده و کمک لازم داره. همه اما سرشون گرم بهاره. چه داستان آشنایی.
تو قول بده به خودت برسی .. اگه مریض شدی، بری دکتر .. خودتو توو خونه حبس نکنی .. منم قول میدم دختر خوبی باشم.
بعضی هدف ها انقد رسیدن بهشون سخته که علاوه بر اینکه ما بخوایم باید خودشون هم بخوان.
وقتی یکی برای زندگیش برنامه میریزه و خوشحاله و همه جا پر از رنگین کمون و اسب تک شاخه، نگید یه برنامه بهتر هم واسه زندگی هست ها! بذارید توو برنامه "کمتر بهتر" خودمون بپوسیم.
دو تا دست من رو از تموم اتفاقاتی که بیرون می افتاد، دور نگه داشته بود. و اگه با تلسکوپ نگاه میکردم به صورت صاحب اون دستها، فکر میکردم یه آینه ست.
هیچوقت "شروع دوباره" توو زندگیم نداشتم. همیشه "وضعیت همونه ولی تو به روی خودت نیار" بوده.
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه میشوم . شاعرها و نویسندهها از همهچیز مینویسند . از همهچیز مینویسند و از نوشتنشان نان میخورند . من امّا فقط از تو مینویسم . فقط از تو مینویسم و با نوشتنام خون دل میخورم .
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com
{ فرشید فرهادی }
atata.s@yahoo.com