آسمان چشم او آیینه ی کیست؟

میدونم واقعی نیست. میدونم شدنی نیست. میدونم وقتی با خدا شوخی میکنم اون صدای خنده فقط توو ذهن خودمه. میدونم گرفتن دستت توو خواب نشونی بر دوست داشتن من نیست. میدونم وقتی به گربه ی شل و یه چشم خرابه بغل سوپرمارکتی که همیشه وقتی میگی سایز کوچیک دستکش ظرفشویی میخوام، سایز بزرگشو میده، میگم "به خدا نمیخوام اذیتت کنم" نمیفهمه چی میگم.
میدونم وقتی به گنجشکهای گرسنه تووی تراس گفتم فردا بیان قول میدم براشون برنج بذارم، نباید انتظار داشته باشم بیان.
میدونم تو من رو یادت نیست. چون هیچوقت من رو ندیدی.
میدونم وقتی مامان میپرسه چرا گریه کردی نباید بگم "خیلی همو دوست داشتن بخدا" و انتظار داشته باشم قانع بشه که منظورم شخصیتهای فیلمی بود که بخاطرش یک روز تمام رو گریه کردم.
میدونم شخصیتهای کتاب، شبها نمیان بالای سر آدم. قلعه ی جادوگر هاول پشت خونمون نیست؛ جادوگرها با هم مشورت نمیکنن که آیا صلاحه این دختر رو به جمعمون راه بدیم؟ برنارد ساعتش رو نمیذاره زیر بالشتم .. سوفی از خواب بیدارم نمیکنه که با جادوگر ویست همخونه بشم ..  یا اقای کرپسلی دستی به موهای نارنجیش نمی کشه و نگران شبحواره ها نیست ..
میدونم .. ولی میشه یه بار بشه؟
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

لیلی تو ندیدی ..

هرخونه ای باید رنگ دیوارهاش، عرض پنجره هاش، تعداد شومینه هاش و طول بالکنش با بقیه خونه ها فرق داشته باشه. وگرنه من و تو الان دیوونگی هامون شبیه هم بود.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

آفتابگردان ماند و چترش.

فکر کردم زندگی قرار است همین باشد. آسمان نیمه ابری. سوسوی نوری در دوردستها که نمیشود پی شان رفت. فکر کردن در مورد ناهار فردا. احوال پرسی بقیه. بستن پارچه به تکه های زخمی تن درختها. و بی خیالی که قرار بود این اواخر کمی بیشتر باشد.
ولی یکدفعه آسمان بارانی شد. چترهایمان را گذاشتیم بالای سر آفتابگردان ها. رفتیم پی همان سوسوی نوری که آن موقع ها بی اهمیت بود. تووی راه چندتا تکه از پارچه ها را باز کردیم. رسیدیم. نور از جای کلید دری می آمد. در را باز کردیم. فقط آنکه دستش به دستگیره بود را سیل نبرد.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

The part of me that's you will never die

مامان .. از ظهر که اشتباها نامش را بردم نگاهت از من دور نمیشود. نه از من. نه از هاله ی دور و بر من. یعنی تا دورترین نقطه نسبت به من که وقتی نگاهش میکنی من باز هم تووی میدان دیدت باشم.
سهوا اسمش را جای اسم داماد فلانی گفتم و دیگر به این کار ندارم که بحث سر لباس عروس و تالار و اینکه لباس پف دار به آدمهای قدبلند هم می آید، بود.
برخلاف دفعه های قبل که اسمش را میگفتم، اینبار نگاهت نگران شده. شاید قبلا نمیدانستی یا حتی باور نمیکردی که تا این حد خودم را درگیرش کرده باشم. آنقدر تووی فکر رفته ای که وقتی میپرسم اسپند را تووی جای رب ریخته ای یا مربای هویج، جوابم را نمیدهی. نگاهت خیره ست به شاخ سمت راست مجسمه ی گوزنی که چندسال پیش مامانی عیدی برایت آورد.
بیخیال. تو که میدانستی. برایت که گفته بودم. این را هم گفته بودم که نگران نباش. چون یک طرفه است. ولی هیچوقت نگفتم جدی نیست. جدی بود. جدی هست. و مرا ویران خواهد کرد.
از پشت در کابینت باز شده ی بالای گاز میپرسم "چکار میکردی با این اسفندها که دود میکرد و آتیش میگرفت و بوش تا راهروی پایین هم زنده بود؟" ولی تو جواب نمیدهی و میدانم داری به این فکر میکنی که "چرا هنوز دوسش داره؟"
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

آنکه از هیچ نگاهی به تماشا نرسید / کاش می آمد و از دور تماشا میکرد

دیشب داشتم فکر میکردم باید دنبال برنامه ی غذایی دیگری برای گربه بی خانمان یک چشم و بی دم باشیم. تا حواسش پی گنجشکهای از همه جا بی خبر نشسته روی نرده ی ایوان نباشد.
کم کم خوابم برد. داشتم قاشق خورشت سبزی و برنج را تووی دهن گربه میگذاشتم. عمل کرده بود و چشم مصنوعی داشت. یک حوله هم بخیه کرده بودیم به جای دم اش. خب طبیعی بود. کلی بهش فکرکرده بودم که خوابش را دیدم.
که یه دفعه تو آمدی. تووی خواب هم جا خوردم. مگر بزرگی سیاره تو را از من نگرفته بود؟ چجوری آخر؟ تا خواستم از خیابان رد شوم و نمیدانستم چرا .. دستم را گرفتی که با هم رد شویم. به روی خودم نیاوردم. بعد پیش خودم گفتم "من که دوسش دارم. چرا که نه؟" و دستش را محکم تر گرفتم.
بعد تو گم شدی. همه دنبالت بودند. مامانت انگلیسی یاد گرفته بود و با مسئول داروخانه سر نسخه ای که دکتر بخاطر غش و ضعف اش نوشته بود بحث میکرد. رفتم کنار فلانی و پرسیدم شماره ی تو را دارد؟ گفت آره. گفتم بدهد به من. گفت چرا؟ مثلا چرا باید به تو جواب بدهد؟
گفتم چون دوستش دارم.
از خواب که بیدار شدم فهمیدم این من نیستم دیگر. این بدن، توده ای ایست که فکر توست و قسمتی از من را در خودش راه داده تا فقط بداند قضیه از چه قرار است.
تو خودخواهانه تووی ناخودآگاه من هستی و نمیروی و نمیروی و نمیروی.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

جای من خالی نیست امشب.

از اون دسته آدمهایی هستیم که اگه یه بار تووی جمع فامیلی نباشیم یهو یکی بگه "جای فلانی خالی. اگه الان اینجا بود .." و ساکت شه و هیچکس هم نتونه جمله اش رو کامل کنه. چون اگه فلانی اونجا بود هم هیچ اتفاق خاصی نمیفتاد واقعا.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

for the first time

میگه "من هنوز به اون درجه از عرفانیت نرسیدم که بتونم سوالهای دینامیک رو بدون نفرین کردن جواب بدم ... و دیگه اینکه نه .. نمیام خونتون مهمونی، درس دارم لعنتی."
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

دورانی که میگذره ولی به فنا میده تا بگذره.

گوشی رو از مامان گرفتم .. تا گفتم "بله؟" شنیدم با حالت گریه میگه "به فنا رفتیم.. تو نه ها.. من به فنا رفتم و دوستم.. یادم رفته بازجذب نمک از کدوم قسمت شاخه هنله فعال بود.. خاک تو سرم یعنی.. شیش ماه دور خودم چرخیدم هی گفتم از فردا ریاضی میخونم از فردا تست فیزیک پایه میزنم.. نزدم که .. لامصب برنامم هم انقد وقت هاش دقیق از آب درمبومد که حالیم نبود یه چیزیش کمه.. ببین این سه ماه منم و چشمهای خواب آلود و سردرد و قلب درد.. عید که ریده شد توش.. نشد بخونم که.. حالا عین خر موندم تو گل.. من موندم الان ریدم به خودم، سر جلسه کنکور چه گهی میخوام بخورم.. چجوری دوره کنم که تموم شه.. وای دارم دیوونه میشم.. ولی خوبیش اینه که اگه قبول نشدم میرم دنبال علاقم و یه دنیا بی پولی همراه با عشق.. خدایی تو باشی تا تیر یادت میمونه کرم خاکی معده نداره؟ و تووی گنجشک غذا اول میره توو دهان، مری، چینه دان، معده، سنگدان، روده، روی سر مردم توو خیابون ولی واسه ملخ میشه دهان ، مری، چینه دان، سنگدان، معده، روده، توو طبیعت؟ چون جفتشون حلق ندارن ولی کرم خاکی داره.
یا تو باشی یادت میمونه 370 میلیون سال پیش دومین انقراض رخ داد که فک کنم 83% گونه های جانوری به فنا رفتن .. یا 360 میلیون سال پیش دوزیستان بوجود امدن؟
که دقیقا برعکس گفتم.
شت.
به خاله سلام برسون.
فعلا"
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

ذوق کردم یکم.

بیچاره تر از من که انقدر ازت دورم، اون سیاره ای که دو میلیون سال نوری ازت دوره.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید

تو رفته ای و من هنوز ادامه میدمت.

حالا نه که مهم باشه تا الان خوابم نبرده و صبح احتمالا بابا بیاد دم در اتاق .. یه سری تکون بده و بگه "خوشمون باشه با این دخترای سحرخیزمون" و من انقدر خوابم بیاد که نتونم حتی بگم "به خدا ساعت چار خوابیدم".
حالا نه که خیلی اذیتم کنه ولی نمیگفتی باید موهامو کوتاه کنم بهتر بود. چون عادت کردم به خودم. راحتم اینجوری.
حالا خیلی هم واجب نیس گفتنش ولی اگه بین "واقعا انقدر ماندگاری عطره زیاده؟" یه سری بچرخونی و یه نیم نگاهی سمت من بندازی هم بد نیست. ثواب داره یعنی. آدمو از تنهایی درمیاره.
حالا البته نه که خیلی اهمیت بدم. ولی وقتی نتونستم خودمو تووی بحث "رنگ مویی که به موی صاف شده و پوست گندمی و صورت گرد دختر بزرگه بیاد" خودمو جا بدم؛ تو لااقل موضوعو به یه سمتی که منم بتونم یه کلمه حرف بزنم، میبردی. مثلا میگفتی گربه خاکستری رو دیوار سمت راست همسایه خیاطه رو دیدی؟ امروز تار دوم از بالای سبیل سمت راستیش، یکم به پایین متمایل شده بود .. و من ذوق کنم و بگم "بالاخره دقت کردی نه؟ کلا توو روزای بارونی این شکلی میشه".
گفته باشما .. هیچ مسئله ای نیست که بخواد آب توو دلم تکون بده. منتهی از وقتی گفتی "یه چیزی میگم عین آدم گوش کن" و بعدش از سست شدن تار مو و ریزش مو و بلندی بیش از حد موهام گفتی .. یه تشت سیر و سرکه ریختن توو دلم .. بغل همون شکلات تلخ شصت و پنج درصدیا که خوشت نمیاد.
واقعا مهم هم نیست برات اما .. جای خالیش بدجور توو چشم میزد. طوریکه وقتی ازت خواستم چشم راستمو فوت کنی، خوب نشد. مامان گفت با چایی بشورش ولی من میدونم خودم که جای خالی یه نفر با چایی پر نمیشه. شاید آروم کنه آدمو ولی هیچی خود خود فلانی نمیشه. حتی چایی دارچین دار و کیک خونگی مامانی.
هیشکی نفهمید نه؟ که من رفتم توو بالکن؟ .. همون موقع که یهویی درو باز کردم و خورد تووی پیشونی تو. دقیقا خورد جای بخیه ات. شانس ندارم که. اگه داشتم که با فوت کردن از ته دل تو تووی چشمم، جای خالیش به نظرم .. پر که نه .. نصفه هم نه .. یک سوم میومد لااقل.
+ نوشته شده در ساعت توسط خانوم سه حرفی | نظر بدهید
.
من نه شاعرم نه نویسنده . نه می‌شوم . شاعرها و نویسنده‌ها از همه‌چیز می‌نویسند . از همه‌چیز می‌نویسند و از نوشتن‌شان نان می‌خورند . من امّا فقط از تو می‌نویسم . فقط از تو می‌نویسم و با نوشتن‌ام خون دل می‌خورم .

{ فرشید فرهادی }


atata.s@yahoo.com
باز نویسی قالب : عرفــ ــان | دریافت کدهای این قالب : HTML | CSS قدرت گرفته از بیان